از دریا برگشتم . دو روز وحشی بود و کف آلود . می غرید و آروم و قرار نداشت .با آسمون دست به یکی بود. چه وسوسه ای داشت غرق شدن تو این دریا ...دو روز هم آروم شده بود . کف آلود بود اما کمتر می غرید .بازم با آسمون دست به یکی شده بود . و چه وسوسه ای داشت رنگ ته دریا ...
آرومم . بیقراری و افسردگیم تو اعماقه روحم خفه شده . رنگ و روم تقریبن برگشته . به خاطر بانو خوبم . به خاطر کسایی که هستن ! بین هستی و نیستی پل زدن برام کاره راحتیه . آرومم و فقط حسرت می خورم . از درون حرص می خورم و آب میشم !
وقت می بره تا زخمهام کهنه بشه . اما میشه خوب مث بقیه ی زخمهای دیگه م ...
1 comments Sunday, December 31, 2006, posted by Night sweat at 2:25 AM
دلم نمی خواد کسی حالمو بپرسه ...کسی هی سراغمو بگیره ..هی اس ام اس های محبت آمیز و دلسوزانه و تعارفات احمقانه ...
نمی دونم خوبم یا نه ... فقط می دونم که بی صدا
نشستم یه گوشه و دارم زخمهامو می لیسم ...
از این همه کتکی که خوردم تنم زخمی و دردناکه و لبخند وارفته کماکان گوشه ی لبام...
زخمهامو می لیسم و هی یه گوشه ی زندگی عین فیلم میاد جلوی چشام ... خیلی نوآره لامصب !
0 comments Thursday, December 21, 2006, posted by Night sweat at 9:57 AM
هر روز دلم در غم تو زارترست
وز من دل بیرحم تو بیزارترست
بگذاشتیم ، غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادار ترست ...
اقرار کردن یه کم سخته ... ولی از همین یه ساعته پیش که خسته و کوفته و له شده و نابود اومدم خونه . تا همین حالا هی سیگار پشت سیگار اما نه تنها شکستن ترک لعنتی و احمقانه و بی موقع سیگار آرومم نکرد بلکه ابسولوت هم ذره ای از دردمو کم نکرده . باید داد بکشم ...اما همش شده غمباد تو گلوم ! صدامم اینقدر گرفته که دیگه حرف هم نمی تونم بزنم . نا ندارم !
باباش داده روی اون سنگ سرد بنویسن : چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست // بنفشه زار شود تربتم چو در گذرم ...
من دیگه حالم از هرچی ضجه و شیون و داغ و خاک و زلف و بنفشه و گلایل سفید و پارچه مشکی و سنگ و حلوا و گلاب و والضحی ست به هم می خوره ...به هم خورد همین صبح که همه ی دل و رودمو آوردم بالا در حقیقت بوی حلوا و گلاب و زعفرون و صدای زاری وخاک و گلهای روی مانتوی مشکی و روسری و شلوارم رو بالا آوردم و تموم سه ماهه گذشته اومد جلوی چشمم .! تا یلدا باید می موند .:( حق من این نبود !
3 comments Friday, December 15, 2006, posted by Night sweat at 10:31 PM
دو سه ساعته اومدم خونه، شاید فرستادنم ...که بیام بعده چن روز نخوابیدن یه کم بخوابم تا دوباره که خواستم برم یه کم جون داشته باشم .! یه کم جون ...یه کم جون چقدر زیاد و بزرگ و دست نیافتنیه حالا !
همین هفته ی پیش می گفت زندگی این بازیهای کامپیوتری نیست که بگردی این بغل مغلها یه کم خون پیدا کنی تا باز جون بگیری و بتونی بجنگی و جلو بری !همین هفته ی پیش می تونست حرف بزنه و حالا دیگه نمی تونه ! یه کم جون می خواد تا بتونه لااقل یه چیزی بگه ولی نه جونشو داره نه حالشو . حرفاشو زده ...همرو ...هیچی رو از قلم ننداخته .
دست و دلم به نوشتن نمیره . شمع شبهای تیره داره به تهش می رسه و شعله ی بی رمقش هی تاریک و روشن میشه و سریع آب میشه . بالهای پروانه هم سوختن ...
دیگه نایی نمونده !
چگونه فراموشت کنم ؟
وقتی که این روزها
تنها صدای پای مرگ را می شنوم
و زیر لب مدام می گویم :
بمان عزیزم ، بمان
حالا وقت رفتن نیست ...
1 comments Friday, December 08, 2006, posted by Night sweat at 11:26 AM
آب دریاها سخت تلخ است آقا !...
0 comments Monday, December 04, 2006, posted by Night sweat at 11:15 AM