بعضی ها عشق روشنفکری دارن و عاشق روشنفکر به نظر رسیدن هستن و متوسل میشن به کارای احمقانه و خنده دار یا ادعاشون میشه روشنفکرن، ولی از پوچی زیاد دارن می پوسن.
بعضی ها تو دنیای کوچیک خودشون گیر می کنن بدون هیچ راه نجاتی. چون خودشونم حالیشون نیست دنیاشون چقدر کوچیکه.
بعضی ها در اصل فقط متخصص سواری دادن به دیگرانن و خودشونم نمی دونن یا به روی خودشون نمیارن.
بعضی ها تو کل زندگیشون یا درگیر عقایدشون هستن یا درگیر قواعد. ولی در کل به مفت هم نمی ارزن.
بعضی ها هم سس مایونز نمی خورن چون می ترسن که چاق بشن.
پ.ن: من سس مایونز می خورم خوشبختانه البته
1 comments Sunday, September 28, 2008, posted by Night sweat at 2:05 PM
با صداقت و مظلومیت همیشگی می گوید قلبم برایت پر می زد.
فکر می کنم تا صبح، که یعنی از فاصله ی به این نزدیکی هم، قلب کسی برای کسی به این نزدیکی، پر می زند هنوز ؟ همچنان؟
می زند . دور یا نزدیک فرقی ندارد . می زند هنوز و همچنان
0 comments Monday, September 15, 2008, posted by Night sweat at 12:35 AM
تو مست بودی و مریض و عاشق
من هیجان زده و نگران و بی خواب از تب بی وقتی که به جانت افتاده و بی تاب و بی قرارت کرده
خودت بهتر می دانستی انگار حال خودت را . نیازی به پاشویه ی نیم شب و دکتر آفتاب نزده هم نبود حتی
زندگی چیزی نیست که انسان از سر می‌گذراند، زندگی چیزی است که انسان به یاد می‌آورد، و این‌که چگونه آن را برای باز گفتن به یاد می‌آورد... ( گابریل گارسیا مارکز- زیستن برای بازگفتن)

چندی پیش که به تعمق بر گذشت جوانی خودم و سالهای زودگذر گذشته‌ی عمر غبطه می‌خوردم، و ناباورانه گذشت سالهای کودکی و نوجوانی و... را نظاره می‌کردم، به این نتیجه رسیدم که دیگر هیچ کدام از روزهای ولادتم خوشحال کننده نخواهد بود که هیچ، بلکه پر از حسرت و غمگینی‌ست. راستش هر چه به سالهای پیش تر نگاه می‌کردم بیشتر دلم می‌گرفت.به خصوص این چند سال اخیر که گذران هر کدام زخمی بود بر گوشه دل. اینجور مواقع آدم احساس درونی خویش را نه می‌تواند بگوید و نه می‌تواند بروز دهد. زیرا که اطرافیان پژمردگی کسی که دوستش دارند را تاب نمی‌آورند.
با تجربه‌ی گذشته، امسال را در بی‌خبری گذراندم. یا حداقل سعی خودم را کردم که بی خبر باشم از گذر روزها تا نفهمم کی آن روز خاص که پیرتر شدنت را به چشمت می‌کوبد، می‌آید و می‌رود. اعتراف می‌کنم که اینقدر در این کار موفق بودم که حدس هم نمی‌زدم کس دیگری به یاد داشته باشدم. اینقدر در این فراموشی غوطه‌ور بودم که همه غافلگیرم کردند و چه غافلگیری شیرینی. دوستان عزیزم با پادکست‌ها و ایمیل‌ها و تبریکاتشون. همراه عزیزم با گرفتن میهمانی و دعوت از دوستانم بدون آنکه من بفهمم و ... هر کس به نحوی. هیچ کلمه‌ای و جمله ‌ای پیدا نمی‌کنم برای توصیف شادی عمیقی که در وجودم احساس کردم در این چند روز و هیچ واژه و حرفی پیدا نمی‌کنم که به بهانه‌ی تشکر و قدرشناسی به زبان بیاورم. فقط می‌توانم بگویم نشاط و شادمانی نوعی نگاه به زندگی، شکلی از زندگی و نحوه‌ی برخورد با مجموعه‌ی زندگی است. شادمانی یک فرآیند زندگی اجتماعی است. یک جمع بندی است. من هرگز به تنهایی این‌قدر خوشحال نبودم که با مجموع شما هستم.
از خواهرها و برادرهایم،از مادرهای مهربانم، از دوستان و دوستانمان، از همه و همه تشکر می‌کنم و تا آخر عمر قدرشناس محبت‌هایتان هستم و روی ماهتان را می‌بوسم.

چهارده شهریور 87 / تهران
0 comments Thursday, September 04, 2008, posted by Night sweat at 10:30 PM