در زندگانی یک وقتهایی هست که آدم همین که کلید می‌اندازد و در خانه‌اش را باز می‌کند، می‌بیند همه‌ی زندگانی‌اش روی آب افتاده و حتا جوراب‌هایی که صبح پایش نکرده چون کثیف بوده‌اند، بر روی آب شناورند.
راه حل: خونسردی خودتان را حفظ کنید و تمام مدت که مشغول جمع کردن آب هستید و نگران که چرا هر‌چه پارچه‌ها را فشار می‌دهید باز هم آب هست، فقط به فقط به این فکر کنید که اگر دیرتر رسیده بودید چه اتفاقی افتاده بود؟

اگر آنقدر دیر رسیده‌اید که همه‌ی زندگیتان بلااستثنا خیس شده و قالیچه‌های خوشگلی که یکبار هم شسته نشده‌اند با آب یکی شده‌اند و هر چه زیر فرشتان قایم کرده بودید،خیس شده و آب حتا به پایه‌های میزتان و صندلی‌های‌تان و مبلهای چوبی‌تان هم رخنه کرده، باز هم فکر کنید که خوب شد دیرتر از این نرسیده‌اید ، که شاید طبقه‌ی پایین هم دچار مشکل می‌شد.

اگر ناگهان به سرتان می‌زند و می‌دوید پایین و می‌بینید سقف اتاق چکه می‌کند و فرشها و موکت‌های پایین هم خیس شده‌اند و کتابخانه‌ی پایین هم با آب یکی شده و سقف اتاق دیگر هم طبله کرده و تمام رختخواب‌هایی که آنجا برای روز مبادا انبار کرده بودید خیس شده و بر روی کمدهای لباس آب جمع شده، باز هم به این فکر کنید که اگر دیرتر رسیده بودید شاید سقف پایین می‌آمد.

نکته: در حال جمع آوری آبها و انتقال همه‌ی زندگیتان به حیاط و به پشت بام و به بالکن ، می‌توانید تا جا دارد به این زندگی مسخره‌تان بخندید و لذت ببرید. اشیا و یا کاغذهای گمشده ای که پیدایشان نمی‌کردید و حالا خراب و خیس پیدا شده‌اند بیشتر برای خندیدن مناسب هستند!

شب شام هم از بیرون بگیرید و دور هم بودن تمام اهل خانواده که از هر طرف خودشان را سریع رسانده‌اند، جشن بگیرید.

به این فکر کنید که بانو در اوج ناراحتی و غصه‌‌ای که سعی می‌کند به روی خودش هم نیاورد، و در اوج بیچارگی و به کلام واضح‌تر در همه‌ی هیر و ویرها هم همچنان ادبی حرف می‌زند:
بانو پای تلفن با میم : اگر برات مقدوره زودتر بیا، نه عزیزم ناراحت چیه، باز هم شانس آوردیم. اگه دیرتر رسیده بودیم؟ حکما یک فاجعه ای در شرف وقوع بود که تونستیم ازش جلوگیری کنیم. شانس آوردیم .
در اینجا می‌توانید لذت جلوگیری از فاجعه را به خاطر بانو و طرز حرف زدنش دو چندان کنید.
1 comments Wednesday, October 22, 2008, posted by Night sweat at 1:15 PM
نوشتن راجع به صدا و سیما و غر زدن بهش مدتهاست که دیگه نخ نما شده و کلن خیلی‌ها ترجیح دادن این رسانه‌ی بیشعور رو به حال خودش رها کنند تا هر ژانگولری که دلش خواست واسه مخاطب‌‌های خودش داشته باشه و هر کاری هم خواست بکنه .
ولی من واقعن نمی‌فهمم جدا از برنامه‌های آبکی و سریال‌های درپیت و این چیزا، چه اصراری داره این صدا و سیما که یهو بیاد یه کارتون خارجی یا یه فیلم خارجی پخش کنه که می‌دونه از اول هم مورد داره و باید سانسور بشه!!! بابا خوب نکن، مگه مجبوری؟ به خدا الان ملت انواع و اقسام فیلم‌ها و کارتون‌ها رو در اسرع‌ترین وقت ممکن یا از اینترنت دانلود می‌کنن و بدون سانسور می‌بینن و حالشو می‌برن، یا اینکه از دی وی دی فروش سر خیابونشون با زیرنویس دست و پا شکسته‌ی فارسی، ابتیاع می‌کنن و می‌بینن و بازم حالشو می برن...

آخه تو رسانه‌ی بی شعور نمی‌فهمی مجبور نیستی Wall E رو پخش کنی با دوبله و هی هم تبلیغشو کنی؟؟؟؟ بعد بیای صدای Eve رو مردونه کنی و اسمشو هم بکنی ایوان و آهنگ فیلم رقص زن و مرد رو تبدیل کنی به یه آهنگ سنتی ایرانی؟ کم مونده بود بیای مرغ سحر بزاری روش، و فیلمشونو هم تبدیل کنی به دعوا و بازی دو تا بچه و یا دویدن یه مادر و دختر، فقط یه لحظه با خودت فکر نکردی مجبور نیستی این کارو بکنی اصن؟ اگه واسه تلطیف احساسات اون طیف خاص که نمی تونن شعورشونو برای عشق بین این دو تا ربات به کار بندازن و از دیدن اصل این کارتون ناراحت می‌شدند و دینشون به خطر می‌افتاد، دست به این حرکت کاملن ژانگولر زدی و داستان رو عوض کردی که باید بهت بگم خیلی الاغ تشریف داری به خدا، خوب اون طیف خاص تارک دنیا بشن و نبینن اصلن این چیزا رو. چرا میاین به فیلم‌ها و کارتون‌ها و قصه‌هایی که ما دوست داریم تعدی می‌‌کنین آخه ؟؟؟ البته باید استعدادتونو تو عوض کردن ماجرای یک داستان کلن ستایش کرد، کار سختیه به خدا!

کارتون Wall E که بعدازظهر جمعه از شبکه‌ی دو صدا و سیما پخش شد در راستای ترویج همجنس بازی در صدا و سیما بود فقط و بس!

نکنین آقا جان، نکنین. پخش نکنین این چیزا رو اصن. مجبور نیستین به خدا. اونایی که دلشون بخواد ببینن همه می‌بینن خودشون. شما ازین لطفها نکنین، بقیه‌ی اونا هم برن همون برنامه‌های لوس و مزخرف و احمقانه‌ی مذهبیانه‌ی خودشونو ببینن و پاشونو از تو کفش
چیزای مورد علاقه‌ی ما هم بیرون بکشن!

حالا فکر کن که اینا میخوان لاست رو هم پخش کنن . یکی بره به ضرغامی بگه جون مادرت بی خیال شو و به همین جیرانی و اون یوسف جیگرت بسنده کن :)
5 comments Saturday, October 18, 2008, posted by Night sweat at 10:45 AM
کلاغ ها در آسمان سرد و خالی و خاکستری دلم به پرواز در آمده اند.
.
.
.
گشنمه :(
چایی می خوریم با لیمو ترش تازه و از پنجره ی نیمه باز از هوای دو نفره ی بیرون و اینکه تو شلوغ پلوغی عصر نیستیم لذت می بریم دوتایی.
چایی رو داغ داغ هورت می کشیم و لذت می بریم از صدای نفسهامون.
بعد نقشه می کشیم که دیرتر، شب تر، بریم اون بالا و پیاده روی کنیم . از فکرش احساس خنکی می کنم.
عاشق همه ی این حس های ساده ی پر از لذت هستم.
0 comments Saturday, October 11, 2008, posted by Night sweat at 6:09 PM