تو مست بودی و مریض و عاشق
من هیجان زده و نگران و بی خواب از تب بی وقتی که به جانت افتاده و بی تاب و بی قرارت کرده
خودت بهتر می دانستی انگار حال خودت را . نیازی به پاشویه ی نیم شب و دکتر آفتاب نزده هم نبود حتی