با قلی گنزالس رفتم تو آپاراتی. آقاهه همینکه من واستادم، پرید جک آورد انداخت زیر چرخ عقب. اومدم پایین گفتم مگه پنچره نگاهی کاملن عاقل اندر سفیه بهم کرد و گفت پس چیه خانوم؟ مگه نمی‌بینی؟ گفتم فکر کردم شاید کم باده. بعد یهو مهربون شد و گفت نه هنوز بادش کامل خالی نشده بوده ولی ما این کاره‌‌ایم تا نگاه کنیم می‌‌فهمیم.
لاستیک و باز کرد وهول داد تو مغازه‌‌ش و بعد هی لاستیک رو چرخوند و بهش آب تاید مالید. یهو یه میخ کشید بیرون و گفت این بود. به آقاهه گفتم ا آقا مگه تیوبشو در نمیارین پنچریشو بگیرین؟
آقاهه این دفعه یه نگاه خیلی خیلی عاقل اندر سفیه‌‌تری بهم کرد و گفت خانوم این لاستیکا تیوبلسن؟- تیوبلس رو با لهجه‌‌ی غلیظ به شدت خارجی گفت- تیوب چیه؟ اینا‌‌رو با نخ پنچرگیری پنچریشونو می‌‌گیرن.
منکه به شدت از اینهمه پیشرفت علم و سایر قضایای مربوط به اثبات سفیه بودنم در آپاراتی، شوک زده بودم گفتم خوب آقا من چه می‌‌دونم ما دوچرخه‌هامونو خودمون پنچری می‌‌گرفتیم. تیوبشو در می‌‌آوردیم می‌‌نداختیم تو لگن و هر‌‌جاش حباب داد می‌‌آوردیم بیرون و روش چسب زرشکی پنچرگیری می‌‌زدیم. تیوب دوچرخه‌‌ی خود من عینهو پتوی چل تیکه پر از وصله بود. آدم که از دوچرخه بیاد پایین و سوار ماشین بشه همینه دیگه... آقاهه باز مهربون شد و لبخندی از سر دلسوزی به پهنای صورتش به من زد. حتمن تو دلش گفت تقصیر نداره بنده خدا. شایدم گفت این خانوما همشون همینطورن. بعد اومد تا لاستیکو بندازه سرجاش واسه من از لاستیکای تیوبلس تا درجه‌‌ی باد ماشین و همه‌‌ی اینا رو توضیح داد. وقتی از آپاراتی اومدم بیرون دیگه یاد گرفته بودم لاستیکای ماشینو چه شکلی باد بزنم وچقدر باد بزنم. با ذوق به قلی گفتم دفعه‌‌ی دیگه خودم می‌‌پرم و اون شیلنگ درازه رو تندی می‌‌کشم بیرون و لاستیکات رو باد می‌زنم. البته از اون موقع دیگه لاستیکا باد نمی‌‌خواستن . حالام می‌‌دونم اینقدر نمی‌‌خوان تا من یادم بره چه شکلی این کارو می‌‌کنن !
نمی‌دونم واقعن اون دوچرخه‌ی مظلوم و معصوم و طفلکی و راحت و بی‌دردسر من که نهایتن یا زنجیرش می‌افتاد یا پنچر می‌شد یا کم باد، چه بدی داشت که گذاشتمش فقط برای یه روز تو هفته و چسبیدم به این قلی که هر دفعه باید عزای یک چیزشو داشت.


پ. ن : عکس نداریم ولی اگر هم داشتیم تزئینی بود و مطلقن هیچ ربطی به دوچرخه‌ی طفل معصوم‌مان و قلی گونزالس پدر بیامرزمان نداشت.