قضیه اینه که اصلن دلم نمی خواد زندگیه فریبا رو بیشتر ازین باز کنم. مرده به معنای واقعیه کلمه یه هیولاست و من به زنه می گم احمق چون که با یه همچین مردی زندگی می کنه. تحقیرها و توهین هاشو تحمل می کنه و صداش در نمیاد. می گم بدبخت چون طفلی واقعن چاره ای نداره. یعنی منظورم اینه که مامان و باباش حمایتش نمی کنن میگن شوهرته باهاش بساز.! خودشم یه زن کاملن بی دست و پا و بی عرضه ست که خیلی بلد باشه کاره خاصی بکنه اینه که تا سه تا کوچه اونورتر بره نون بخره واسه خونه.
مرده اما حسابی عوضیه. تو یکی ازین دانشگاههای دولتی مذهبی رئیس دفتر یکی از این آدم گه هاست. فکر می کنه چون تو محیط دانشگاهی داره کار می کنه خیلی با فرهنگ و با شعوره و زنش براش کمه! اینقدر تو سر زن بیچاره زده که زنش هم اعتماد به نفسشو از دست داده. با اینکه خوشگله و هیکلش با وجود زایمان خیلی هم رو فرم مونده ! هر راهی که نزدیکاش بهش توصیه کردن امتحان کرده واسه سربه راه شدن شوهرش. اما به نظره من این مرد ارزش هیچیو نداره . به نظر من بابای این زن بیچاره اگه بابا بود نمی زاشت دامادش به دخترش بگه یه روز ازت عکس و فیلم لختتو می گیرم و پخش می کنم تا آبروت بره . نمی زاشت دامادش به دخترش بگه بهت قرص نمی دونم چی چی می دم بخوری بعد میرم میگم معتادی . نمی زاشت دامادش به دخترش ...
بانو می گفت : می خوای چیکار یه همچین مردی رو ؟ برای چی داری باهاش زندگی می کنی اصلن ؟ فریبا مِن مِن کرد و اول گفت به خاطره این بچه. بانو بهش پرید که زن حسابی این دختر بچه اگه تو دعواهای شما و فحشهای ناجور باباش نباشه به مراتب خیلی سالمتر زندگی می کنه تا این جوری. من به بانو اعتراض کردم که ربطی نداره. ولی بعد فکر کردم مگه کدوم یکی از ماها تو خونمون ازین فحشها ازین حرفها می شنیدیم ؟ من خودم اندازه ی همین دختره که بودم یه روز اومدم از بانو پرسیدم گــونی یعنی چی ؟ بانو با چشم غره ازم پرسید یعنی چی از کجا شنیدی اینو. منم زودی گفتم وحید وقتی تو بازی راهش ندادیم بهم گفت. بانو نوک انگشت شصت و سبابه اش رو بهم چسبوند که یعنی الان فلفل می ریزه تو دهنم تا یادم باشه هیچوقت چیزی که از تو کوچه شنیدم نیام تو خونه بگم. هیچوقتم یادم نمونه اصلن که کی بهم چی گفته . دفعه ی آخرم هم باشه که با وحید بازی می کنیم یا دور و ورش میریم.
گریه کردم و قول دادم دفعه ی آخرم باشه .هیچوقتم نفهمیدم بالاخره گـــونی یعنی چی؟! از ما کوچیکتر بود . اولین بار همین جنده رو از دهن اون شنیده بودم . به شیرین گفته بودم این وحید دیوونه ست اینا چیه میگه؟ و شیرین هم بهم جواب داده بود حرفهای زشت. مامان و باباش تو خونه دعواشون می شه این حرفها رو به هم میزنن. خیلی بی تربیتن. همیشه تنها بود . مامانامون گفته بودن اگه ببینیم باهاش دارین بازی می کنین دیگه نمیزاریم برین تو کوچه، اونم از دور بازیه مارو نگاه می کرد و هی به ما فحش می داد.خونواده ش تازه تحصیل کرده هم بودن خیر سرشون. دو سال پیش هم شنیدیم که آوردوز کرده مُرده !...
از موضوع دور شدم. بانو به فریبا گفت برو چن وقت خونه بابات کسی نباشه تر و خشکش کنه غذا بهش بده . حالش جا میاد سرش به سنگ می خوره. فریبا یهو زد زیر گریه. گفت تا من برم اون زن رو میاره خونه. منو هم طلاق می ده . اصلن منتظر همینه . خودش گفته اینقدر اذیتت می کنم تا دق کنی یا بزاری بری . من بغض کردم . دلم برای اینهمه بدبختیش سوخت . هیچوقت فکر نکرده بودم که زنها یا دخترهایی که پدر دارن هم می تونن بی پناه باشن . بانو گفت مرتیکه ی عوضی .تو خونه ی این آشغال تو امنیت نداری. واسه خودت ارزش قائل باش یه کم. لااقل اینقدر در قبالش نجابت به خرج نده که اینجوری سوءاستفاده کنه از نجابت و مظلومیتت. آخه زن حسابی نجابت بیش از اندازه هم تبدیل می شه به کثافت. دلم می خواست بهش بگم آخه وقتی خودش داره می گه برو تو واسه چی موندی ؟ مبارزه می کنی واسه چی ؟ یه طرف ماجرا کلن سر و ته شده . دیگه هیچ جوری نمی شه به زندگی با تو برش گردوند. سرش رسمن به یه آخور دیگه ای گرمه. از شانس سیاه تو زده زنه هم شوهرش مرده چن وقت پیش و حالا مرتیکه به صورت علنی با زنه رفت و آمد می کنه که یعنی وظیفه ی منه نزارم آب تو دل بیوه ی دوستم تکون بخوره . از نظر من همه ی اینا زیر سر اون یکی زنه . کسی که همجنس خودشو درک نکنه باید لهش کرد. کسی که یه ذره عذاب وجدان واسه خراب کردن زندگیه یه زن کاملن بی پناه دیگه نداره ... به جای همه ی این حرفا بهش گفتم که خدا درو تخته رو خوب جور می کنه خلایق هر چی لایق . لیاقت شوهر تو هم کسی بیشتر از همون زنیکه نیست . این دو تا از قماش همن. تو برو فکر خودت باش به جای اینکه فکر نگهداشتن این زندگی باشی . فریبا بیشتر گریه می کرد. بانو سرشو برد جلو یواشکی تو گوشش یه چیزی گفت . اونم یهو با هق هق بلند ی انگار که دقیقن دست گذاشته باشی رو زخمش گفت نه مدتهاست که دیگه نه . شبا یه جای دیگه ای می خوابه . خیلی از شبها هم میره تو اتاق بچه می خوابه ... !!!
واقعن چیکار میشه واسش کرد؟ من همش فکر می کنم آخرش تو یکی از دعواها یه بلایی سرش میاره ...
Sunday, April 20, 2008, posted by Night sweat at 11:11 PM
1 Comments:


At 2:11 PM, Blogger Mr. engineer

برای جدا شدنشون قانون هزار تا راه و کلک داره.
متاسفانه اما خدا هم برای آدم کردن اینجور آدم نما ها هیچ راهی پیدا نکرده جز اینکه بهشون با لبخند میگه: دیدار در جهنم
!!!