نمی دونم کی دقیقن این سرخوشی گریزناپذیر و شادمانی لذت بخش رو حس کردم !
حالا معنی نگنجیدن در پوست رو بهتر می فهمم . بی تابی و بی قراریم تمومی نداره .
این سرخوشی باعث شده برای اولین بار توی زندگیم این امید واهی رو داشته باشم که بهار ابدیه .
بهار و شهر خلوت و تنفس و تو آفتاب ولو شدن و کتاب خوندن و دوچرخه سواری ، همه ی اینا به شدت دوست داشتنی شدن برام .
کی می تونستم باور کنم که فقط یه احساس مشترک فزاینده ، یه عشق به همین سادگی می تونه اینقدر خوب باشه اونم تو روزایی که اینقدر پیچیده و زودگذرند که همه چی تو سرعت ذوب میشه.
خوشبختم و باز هم مغرور و هر چیزی که بخوام می تونم به راحتی بدست بیارم . هر چیزی که لازم باشه بدست بیارم باید به دست بیارم ...
Wednesday, March 26, 2008, posted by Night sweat at 2:10 AM
1 Comments:


At 12:22 PM, Anonymous Anonymous

سلام . چقدر پست نخونده شده اينجا بود ! دوباره عيدت مبارك