می گما یادته که اونروزی که انگاری حوصله هم نداشتی من داشتم تند تند چیزای ذوق آورمو ردیف می کردم واست؟
یادته گفتم تموم ملت جوونه زدنی تو حیاط برام کم نزاشتن و همشون پوسته های قهوه ای و تلخشونو شکافتن و دارن یواش یواش از خواب بیدار می شن ؟
یادته گفتم حتی آقا مراد هم از خواب زمستونیش بیدار شده چند روزه ؟
مرغ دریایی ها چی یادته ؟ که از وقتی حوض پر کردم و ماهی قرمزارو ریختم توشون دارن بالا سر خونمون تو همین یه ذره آسمونی که از حیاطمون پیداست ، پرواز می کنن و جیغ می زنن ؟ یادته که باورت نشد گفتم آره به خدا از همون پرنده سفیدا که بالاشون درازه و هی می چرخن دور خودشون؟
یاکریمها که روی دار قالی مامانم تو حیاط لونه کردن و تخم گذاشتن ؟ که من به خاطره اینکه نترسه بزاره در بره نمی زارم هیشکی بهشون نزدیک بشه ؟ یادته اینا رو ؟
بعد یادته بهت گفتم تنها چیزی که خیلی ناراحتم کرده اینه که نهال پرتغالی که پارسال با کلی ذوق کاشتمش از دست این زمستون خر یخ زد و خشک شد؟و خیال سبز شدنم نداره ؟خوب حالا اومدم بهت بگم که دیروز که برای آخرین بار تو این چن روزه با نا امیدی تموم و کلی ناراحتی رفتم نازش کردم و دوباره با دقت شاخه هاشو وارسی کردم دیدم وای خدا جوونه های ریز سبز دارن از همه جاش می زنن بیرون . می تونی تصور کنی که منو بانو چقدر خوشحال شدیم ؟اونقدر که تا شب دوتایی هی آوازهای قدیمی بچه گی های منو خوندیم و خندیدیم .
اینم آخرین چیز ذوق کردنی این زندگی کوفتی که قلبمو گرم تر کرده و چشامو براق تر ...
انگار بهارو دوست دارم دیگه مدتهاست .