قسمتی از یک کامنت
مينوش جان!
من هم وقتي سنتوري رو ديدم به نظرم فيلم خيلي خوبي نيومد، در مورد اون صحنهي عروسي باهات موافقم، بدتر از اون شايد همون صحنهايه كه وقتي زن علي داشته آدرس مي پرسيده، اتفاقي مي بيندش! (چقدر احتمال داره تو تهران همچين اتفاقي بيفته!)
انگار مهرجوييِ دقيق و وسواسي اين بار خيلي بيحوصله بوده و فيلم رو سرسري گرفته. اين شتابزدگي تو همه جايه فيلم هم نمود داره، از جمله تو تدوينش كه خودتم بهش اشاره كردي، اما در مورد شخصيت علي سنتوري شايد بشه يه جور ديگه هم به قضايا نگاه كرد...
نوشتي: «سنتوری شما یک شترگاوپلنگ تمام عیار است، یک موجود کاملا بی هویت و پر تناقض ؛ سنتور می نوازد اما بر دیوار خانه اش به جای عکس موسیقیدانان ایرانی تصویر جیمی هنریکس و سانتانا و کلاپتن به چشم می خورد...» كاملاً باهات موافقم ولي فكر ميكنم كه اساساً اين فيلم دربارهي شترگاوپلنگ بودن «علي سنتوري» باشه! من فكر ميكنم اين دقيقاً همون برداشتيه كه مهرجويي دلش ميخواست بينندهي فيلمش از شخصيت علي پيدا كنه.
يكي از دغدغههاي هميشگي مهرجويي آدمها (و جامعهي) سرگردان بين سنت و مدرنيسم بوده: اجارهنشينها، سارا، ليلا، حتي هامون...
آدمهايي كه تويِ جامعهاي زندگي ميكنن كه داره از سنت ميكنه و هنوز مدرن نشده. و اين موضوع هويتشون رو تهديد ميكنه. نميدونن كي هستن؟ كجا هستن؟ زمين سفتي كه ميتونن پا روش بزارن، كجاست؟ چه كار بايد بكنن؟
حالا مهرجويي اومده سراغ يه نسل جلوتر (نسلي كه البته شايد مهرجويي خوب نشناسدشون): نسل من! نسل سرگردون به توان دو! نسلي كه داره در زمانهي پست مدرن زندگي ميكنه، زمانهاي كه توش پنبهي زمين نيمهسفت مدرن هم زده شده. دورهاي كه به هيچ چيز مطلقي نميشه آويزون شد.
اگه معتاد مافنگي يا جاهل آسمونجل نسل قبل يه چيز ارزشمندي داشت كه واسش «گوله» بخوره - مثلاً رفاقت (گوزنها) يا ناموس (قيصر) يا حداقل يه آرمان احمقانه مثل عرق خوردن تو كافهها و پول ندادن (كندو) – معتاد آسمونجل نسل من نه رفيق براش مهمه (كيفيت رفاقت علي سنتوري با تنها رفيقش رو به ياد بياريم) نه ناموس (رابطهي علي با زنش) و نه آرماني داره.
ميتونم با مهرجويي موافق باشيم يا نباشيم (من نيستم) ولي به نظر من تصويري رو كه ميخواسته ارائه بده، داده (نمونهاش همين برداشتهايي كه تو كردي)
به نظر من – كه البته فقط نظر منه - مضمون اصلي فيلم سنتور و موسيقي و ساز و هنر و جامعهي هنرمندان ايران نبود (تو بيشتر از همين جنبه به فيلم نگاه كردي)، بلكه مضمونش مثل خيلي از كاراي ديگهي مهرجويي سنت و مدرنيسم و پست مدرنيسم و جامعهي ايراني در حال از دست دادن هويت بود، موسيقي و سنتور صرفاً بهانه بودن. اين فيلم حتي به نظر من دربارهي اعتياد هم نيست، اعتياد هم صرفاً آسونترين راهه براي نشون دادن اضمحلال يه انسان (يه نسل).
به نظر من مهرجويي تو فيلم قبليش – مهمان مامان - آشكارا طرف سنت رو گرفت و تو اين فيلم با اون صحنهي آروم پاياني (كه بر خلاف تمام صحنههاي ديگهي اجراي علي سنتوري در طول فيلم، از هيچ ساز غربي توش استفاده نشده) باز هم انگار داره با سنت همدلي ميكنه.
شايد مهرجويي پير شده باشه...
پي نوشت:
1) كاملاً موافقم كه سمبوليسم تصنعي بعضي جاها واقعاً به فيلم ضربه زده، مثل اون صحنهي تزريق توسط پدر يا مجلس مادر كه علي توش داد ميزنه كسي قلم نداره. آدم رو ياد فيلمهاي تهمينه ميلاني مياندازه!
2) مهرجويي هميشه محافظه كار انگار اين اواخر يك كم جسارت پيدا كرده. قبول دارم كه غيرسيماييترين و احمقانهترين روش براي ابراز عقيده در مديوم سينما اينه كه عقايدت رو تبديل به ديالوگ كني و بزاري تو دهن هنرپيشهها، مثل همون صحنهاي كه گلشيفته دربارهي مجوز ندادن به كاستهاي علي و بدبخت شدنش صحبت ميكنه، ولي به هر حال مهرجويي هيچوقت اينطور رك نبوده!
3) سنتوري فيلم خوبي نيست، ميتونيم دربارهي اختلاف برداشتهامون زياد صحبت كنيم، ولي به نظر من مهمترين عيب اين فيلم اينه كه مهرجويي خيلي خواسته ساده حرف بزنه! شايد تو جامعهاي كه مردم قرنهاست سادهانديشي رو انتخاب كردن و به همين دليله كه يكي مثل احمدينژاد ميتونه توش 17 ميليون رأي بياره، اين به نظر مهرجويي راه مناسبي براي ارتباط با تودهي مردم بوده. ولي اين به نظر من نقض غرضه، يه روشنفكر با پايين آوردن خودش در سطح فهم مردم جامعه نمي تونه سطح فهم اونها رو بالاتر بياره. حداكثر تأثير فيلم مهرجويي چند قطره اشك رو صورت خانمهاي سانتيمانتال و چند عدد فحش آبدار به حكومت تو دهن آقا پسرهاي سوسول خواهد بود.
نوشته شده توسط آقای آ در تاریخ هفتم برج حوت سنه ی یکهزار و سیصد و هشتاد و شش هجری شمسی