می خواستم بخوابم . اما رفتم پشت پنجره . درو وا کردم و کلمو تا اونجا که قدم اجازه می داد و جا می شد کردم بیرون ، زیر برفهای تندی که می اومد. جای پاهاتو می خواستم ببینم . همشون رفته بودن زیر برفهای جدید. انگار نه انگار که همین دو ساعته پیش از اینجا رفتی . یه عالمه جای پا هم روی برفها، بغل جای پای من گذاشتی ...