موضوع چي بود؟
-هيچي ، خيلي ساده .اون بالقوه اونقدر قوي بود و هست كه من‌‌ ِ پرجنب و جوش و پر هيجان رو خنثي كنه.منم مثل يك دوست هميشه تحسين و ستايشش كردم . اينجوريه عشقمون . نمي‌خواستم از روي ترحم و بخشش ِ اون بره‌ي گم شده‌اي كه به گله برمي‌گرده باشه عشقم. اهدافش به شدت معقول و منطقي‌اند. برعكس من كه هدفهام به شدت غيرمعقول و خيالي‌اند. به شدت متعادله. برعكس من كه از اين سرِ ماه تا اون سرِ ماه هر روز تاب مي‌خورم و تو‌يِ سرگيجه‌ي دائمي زندگي مي‌كنم. منو مي‌فهمه و تحسين مي‌كنه و همينطور تمام زيبايي‌هاي چشمگير رو مي‌بينه. به ملاحت‌هاي ادبي بسيار حساسه و هنرهاي خلاق رو ستايش و درك مي‌كنه. به همين سادگي.خيالپردازيهاي نامحدود ِ منو هرگز محدود نمي‌كنه و به مشغله‌هاي ذهنيِ ِ بيمار‌گونه‌ي من هرگز نمي‌خنده يا بي‌تفاوت از كنارشون نمي‌گذره تا منو حرص بده. با نيمه‌ي مرده‌ي يتيمِ من بيشتر از هركس ديگه‌اي آشناست و خب از جنبه‌هاي ديگه‌ هم اون يك جذابيت سليس و يك‌دست و رووني داره كه هر زني در فورانِ سرمستي و شور و شوق دلبسته‌ش مي‌شه.و براي منِ هميشه بي‌تاب اون يك جور سرخوشيِ گريز‌ناپذير و يك عالم اشتياقِ مملو از شادي داره كه باعث مي‌شه بهش لبخند بزنم و وقتي منو ستايش مي‌كنه دوستش داشته باشم. به همين سادگيه زندگيمون. فهميدي؟و يه چيزه مهمتر اينكه من عاشق خنديدنشم .
-اوهوم...فكر مي‌كنم...ولي مي‌تونم حدس بزنم كه چقدر از دستت مي‌خنده!
Monday, January 14, 2008, posted by Night sweat at 3:40 PM
1 Comments:


At 7:24 PM, Anonymous Anonymous

linket kardam , albate age eshkali nadare