هيچوقت تا اين حد از سنت هايي كه بهمون تزريق شدند متنفر نبودم و هيچوقت تا اين حد مراقب نبودم كه يه وقت با ناديده گرفتن اونها، بشكنم. يك لاك دفاعيه تازه در تقابل با قدرتي كه از اراده و حوصله و توان ِ من خارجه و فقط به فقط از سر حسادته كه ملاحظه ميكنم و به اونها احترام ميزارم. درحاليكه همهي ذوق و شوق و خلاقيت و ابتكار آدم لجنمال ميشه. آروم آروم دچار نوعي سرخوردگي شدم. روابط اجتماعيم به كمترين حد ِ ممكن رسيده. ترحم كلمه ايه كه براي احساساتم بهكار ميبرم. براي خود ِ سرخورده ام. حتي ديگه اين استدلالِ احمقانه هم به دردم نميخوره كه هميشه بهبودي هست, بازگشتي , نگرش جديدي ...
وقتي فكر ميكنم زندگي ما آدمها با تموم شعارها و رفتارها و شعورهامون هرروز سطحيتر و دو بعديتر از پيش شده و يواش يواش تبديل ميشه به مجموعهاي قانونمند و قابدار از ارزشهاي تعريف شده, بيشتر ذوق و شوقم زايل ميشه.
مثل وقتي ميمونه كه كسي رو پيدا ميكني كه بالاخره فكر ميكني ميتوني تموم روحت رو در اون جاري كني, اما كلماتي رو به زبون مياري كه خودت از گفتنشون حيرت ميكني.كلماتي زشت و ولنگار و نخ نماتر از اوني كه تونسته باشي اين همه وقت توي انديشهت يا توي حنجرهي كوچيكت جاشون داده باشي. و اين آگاهي بيشتر از همه خودت رو آزار ميده ...
وقتي فكر ميكنم زندگي ما آدمها با تموم شعارها و رفتارها و شعورهامون هرروز سطحيتر و دو بعديتر از پيش شده و يواش يواش تبديل ميشه به مجموعهاي قانونمند و قابدار از ارزشهاي تعريف شده, بيشتر ذوق و شوقم زايل ميشه.
مثل وقتي ميمونه كه كسي رو پيدا ميكني كه بالاخره فكر ميكني ميتوني تموم روحت رو در اون جاري كني, اما كلماتي رو به زبون مياري كه خودت از گفتنشون حيرت ميكني.كلماتي زشت و ولنگار و نخ نماتر از اوني كه تونسته باشي اين همه وقت توي انديشهت يا توي حنجرهي كوچيكت جاشون داده باشي. و اين آگاهي بيشتر از همه خودت رو آزار ميده ...