نگفته بودم اونها نگاه زهرآگينشون رو چطور به من دوخته بودند وچه اَنگ‌هايي به من چسبوندند. فكرشو بكن مستقيم به من اشاره كردند و نمي‌دوني چطور منو تو حلقه‌ي دارِ نامرئيِ زخم ِ زبون‌هاشون خفه كردند در حاليكه من ساكت اونجا واستادم و سعي كردم دهنم رو بسته نگه دارم و به جاش لبخند بزنم. كش‌دار و كج و كوله زير حمله‌ي تيرهاي زهرآلود نگاههاي مغرضانه وافكار سَمي كه رفته رفته تو حرفاشون رخنه كرده بود.