اینکه بلد باشی صب درست حسابی بخوابی، یه هنره والا و ارزشمند و بسیار حیاتی و کار درسته که من لامصب ندارمش !
هیچ رقمه هم یاد نمی گیرم ظاهرن .
اینجوری میشه که یه روز وسط هفته ای که مرخصی هستم، از ساعت هفت و نیم صب عین برج زهره مار به جیغ جیغای آقا نعمت گوش کردم و به غزل نامرد حسودی کردم . غزل نامرد یه موجود تقریبن افسانه ایه که تقریبن نسلش منقرض شده از رو زمین که می تونه بدون وقفه به راحتی بدون حتی یک تکان غیر ضروری برای عوض کردن موقعیت خواب، یک نفس تا خوده ظهر بخوابه .
و اصلن جیغ جیغای آقا نعمت ، صدای پای همساده توی راه پله ، صدای جیغای دختر همساده که مامانشو صدا می زنه و صدای اس ام اس های من ، هیچ تاثیری در عمق خوابش نداره .حتی بلند نمیشه ببینه خواهره بالاخره رفت به موقع سر کارش یا نه
منم نشستم گشنه منتظر تا بیدار شه صبونه بخوریم بریم بازار و با توجه به شیرازی بودنش عمرن قبل از ناهار من بتونم اینو از خونه در بیارم