اين تلفناي سپيده دمي تو اين تلفناي دقيقن ساعت پنج و خورده اي تو، شايد به قول خودت برات عذاب آوره چون منو بيدار مي كني ولي براي من ... آخ كاش مي تونستم دقيقن واست توضيح بدم تو همون دو سه دقيقه كه صدات رو مي شنوم و بعد دوباره مي خوابم تا وقتي كه دوباره بيدار مي شم و حاضر مي شم كه برم از خونه بيرون و تا آخره شب كه باز بر مي گردم تو رختخواب ،با من چيكار مي كنه ...
بهم اطمينان مي ده كه مي تونم هر جا كه مي خوام برم ،يا حتي اگه دلم خواست بپرم ،چون تو منو ميگيري . قبل از اينكه بيوفتم .مچ پاهام انگار هميشه تو دستاي توست و من مطمئنم به هر جا سرك بكشم باز سرجاي خودم بر مي گردم . چون تو منو گرفتي و نميزاري ديگه گم بشم يا بيوفتم
...
با اين وجود ديگه هيچ چيزه آزار دهنده اي ، مطلقن هيچ چيز آزاردهنده اي براي من وجود نداره ، حتي وقتي ازم دوري و كمابيش بي خبرم ازت. انگار همه ي بديها و همه ي چيزاي آزاردهنده و حتي حيرت حاسدانه ي مردان ، تو حرارت اين فضاي اطرافم ذوب مي شن ...شادي كه وجودم ازش پر شده خيلي خيلي محكم تر و قوي تر از اين حرفاست