ميم مي خواد خودشو لوس كنه كه رو مي كنه به باباش و مي گه و اينو بيرونش كنين از اينجا خوب .
باباش با همون جديتي كه هميشه داره يه نگاه به من مي ندازه كه نيشم تا بناگوشم چنان بازه كه انگار از اول خلقتم هيچوقت بسته نبوده ، يه نگاهم به ميم پسرش مي ندازه كه لبخندش مصنوعي و فقط محض خودشيريني رو لباشه ، و بعد مي گه تنها آدم زنده تو اين مجموعه اينه . فقط يه آدم زنده ي به تمام معني داريم اينجا ، اينم اگه بره كه ماها همه رسمن مُرديم !
من بلند بلند مي خندم و كيف مي كنم كلي ازين تعريف و ميم كوچيك هم مي خنده و ميگه خدا بهتون ببخشدش پس و بعد با دماغ سوخته از تو اتاق باباش ميره .
*
آقاي ح با يه جعبه ي شيريني اومد شركت و گفت دخترمو ديشب داديم رفت ،ما همه با تعجب بهم نگاه كرديم. من پريدم تو آشپزخونه و گفتم چي شد به همون خواستگاره قديميش ؟ چه يه دفعه اي پس ؟ آقاي ح خيلي جدي گفت نه يكي ديگه ديشب اومد . از شب قبل زنگ زدن گفتن ما فردا شب ميايم خونتون . فاميلمونن آخه . من ديروز كه زود رفتم واسه همين بود . رفتم ديدم ساعت 3 همشون اومدن يه آخوند هم با خودشون آورده بودن . بعد صحبت كرديم يه كم . بعد دخترم و پسره رفتن يه نيم ساعت تو اتاق و با هم حرف زدن و اومدن بيرون گفتن خوششون اومده از هم . همونجا هم آخونده صيغه رو خوند و تموم شد . ديشب هم از ما خداحافظي كردن و همشون رفتن ، دخترمو هم بردن با خودشون !!!
من كه شيريني تو گلوم پريده بود نمي تونستم حرف بزنم ولي واو با تعجب پرسيد كجا بردنش ؟ آقاي ح با خوشحالي گفت خونه ي پدر مادره پسره ديگه . ! من گفتم تو دخترتو همين ديشب فرستادي خونه ي پسره كه هنوزم درست حسابي نمي شناسيش ؟ نه تحقيقي نه سوالي هيچي ؟ گفت آره خوب مگه چيه ؟ ما رسممونه !!!!!!!!
تازه پسره هم اينقدر خوب بود كه نگو ... حالا تو جشن عقدش بياييها ... مي خوايم كلي برقصيم !
من و واو هم بهم نگاه كرديم و كلي خنديديم و هنوزم در تعجبيم آيا آقاي ح پدر عروس بود ؟ كه كلي خوشحاله دخترشو ديشب با خودشون بردم و بيشتر تو فكر رقصيدن سر عقده ؟؟؟؟