جام باده و زلف يار و رقصي چنين ميانه ي ميدانم ، به شدت آرزوست
بنقش و سبز و زرد و نارنجي و صورتي جيغ و كوتاه و صندل و ساق پاي برنزهمان شديدن آرزوست
حساب باز كردن روي عصرهاي ابري و باروني پاييز و نديدن آفتاب وكسب لذت اصلي زندگي مان آرزوست
ماجراي رنگيه رنگي با عصاره ي ضد فراموشي براي فهميدن وقاحت زندگي
تندترين عطر پرتغال يا آدامس آلبالو يا پوست چنار براي مشام منحرف
خندههاي بي شرم ، زيبايي هاي سركش ، گوشوارههاي وحشي،بازوهاي ضربدر، زانوهاي بالا كشيده ،تنهايي چرخان، اندامهاي زنده، ،نفسهايي جونده ، جاي پاي خيس
بوسه اي بي هوا ، بي داد و قال، بي زمان ، بي مكان ، مست و لايعقلمان آرزوست
جام باده و دست يار
دست يار و جام باده
زلفهاي آشفته و بيقرار