:روایت یک نصفه شب از قول یک شخص دوم یا سوم شاید

در وا میشه ، می پری تو ، سلام می کنی ،دنبالش می گردی ،می بینیش ، دوباره می گی سلام ، بر می گردی به من میگی بیا تو ،دوباره رو به مامانت می پری تو و می گی منو با این خر کرد !و مچ دستتو نشون می دی ، بر می گردی رو به من می خندی و باز می گی بیا تو !

...

واقعن بانو لنگه نداره تو مامانا ، جدن تکه ! آخه کی یک نصفه شب از دخترش که یهو با یه آقای محترمی میاد خونه و تازه سر و صدا هم میکنه و بالا و پایین هم می پره و شلوغ هم می کنه و با ذوق و شوق و تند و تند تعریف هم می کنه استقبال می کنه اونم به گرمی !؟
...

به میم میگم همش به من می گه من عاشق تخس بازیهاتم . عاشق شیطنتات ، تو اصلن پر زندگی هستی ، میم ابروهاشو می ندازه بالا و یه آهی می کشه و می گه : طفلکی ، بهش بگو الهی بمیرم . ما هم اول همین فکرو می کردیم ...ولی آوازه دهل شنیدن از دور خوش است ، سر دو روز دیوونه می شه از بی قراریهات و شر و شور تموم نشدنیتو نقشه های دیوونه کننده ی هیجان انگیزت , بالا رفتن از دیوار راست . بانو هم در ادامه ش می گه حالا مونده تا بفهمه من چی کشیدم از دستت ، اون یکی میم میگه من بهش می گم که باید مواظب باشه تا تو یهو سر از بالای دیوار و بالای در و بالای درخت در نیاری ، بانو می گه : نه بابا نمی خواد بگی ! . بچه م شیطونه خوب ایدز که نداره!