کلمات بدون شک متعلق به سالهای پیش بودند . حتی قبل از بودن من .اما اینقدر با حال و هوای این روزهایمان جور در می اومد که تعجب کرده بودم . شاید چندین بار خوونده بودم " حس می کردم این دنیا برای من نبود ..." اما این بار تنها باری بود که از اینهمه نزدیکی به حال و هوام تعجب می کردم .


سر صبونه با تاسف و ناراحتی از زنبورهایی می گفت که به خاطر فرکانس های موبایل راهشون رو گم می کنند و آخر سر تو تنهایی و غریبی هر کدومشون گوشه کناری می میرن ... من چای تلخ رومزه و مزه می کردم و به بغض اون فکر می کردم . برای زنبورها غصه خورده بود .مطمئن بودم حتی تمام شب به خاطرش چشم به هم نگذاشته ...

اونوقت من لقمه که هیچ ، چای هم مث زهرمار از گلوم می رفت پایین . با اون چیزایی که دیروز تو میدون هفت تیر دیده بودم دیگه نمی تونستم به این فکر کنم که ما آدمها با خودخواهیهامون، با شعور و شرفی که ما را از بقیه جانورا جدا کرده دنیا رو به فاک دادیم .زمین روز به روز گرمتر می شه و یخهای قطبها آب می شن به خاطر گازهای گلخونه ای ما ، ماهی ها جون می دن به خاطر نفت ما که با بی مبالاتی هامون در رودخونه ها دریاچه ها تالابها ول کردیم ! حیوونای وحشی تو جنگلا تو بیابونا شکار می شن به خاطر عشق و حال شکارچیا، زنبورها می میرن تو غربت، ساکت و بی صدا به خاطر فرکانس اس ام اس های جکهای احمقانه ی ما ! نمی تونستم به عسل فکر کنم . گفتم همون بهتر که عسل نباشه دیگه .چون برای من بازم مثل زهر مار بود . از دهنم پرید بیرون. نباید می گفتم . عصبانی شد . گفت تو خودتو بی اعتنا به همه چیز نشون می دی برای اینکه همه فکر کنن تو خیلی قوی هستی . ولی من می دونم این یه نمایش مضحک و احمقانه ست . چون تو قبل از هرچی خودت خودتو می جوی و ریز ریز می کنی و نمی زاری کسی بفهمه .!

گفتم ما به خودمون رحم نمی کنیم .به خودمون می فهمی یعنی چی ؟ یعنی اینکه یه زن ، یه زنه دیگه ای رو از جنس خودش می گیره زیر کتک و باتوم و سر و صورتشو خونین و مالین می کنه به خاطره حجاب ! اون وقت توقع داری من الان بشینم و پا به پای تو واسه زنبورا عزاداری کنم ؟ عصبانی بودم . لیوان چاییمو محکم کوبیدم رو میز و بلند شدم و از خونه زدم بیرون . دلم نمی خواست دیگه پامو تو میدون هفت تیر بزارم .

این اساس انسان گرایی وعدالت اجتماعیه که وعده ش رو دادن و نمایشش رو می دن..بدون شک این یه جامعه ی غیر خردگراست که ماموران تامین امنیت ،خوی حیوانی و وحشیانه ی خودشونو به اسم ارتقای امنیت به رخمون می کشن و خوب ما کاری نداریم بکنیم جز اینکه در همین چهارچوب یخ و سرد مجازیمون فریاد وا اسفا سر بدیم . کاری نمی تونیم بکنیم جز اینکه تن بدیم به پوشیدن هر آنچه اونا خواستن و با ترس و لرز از کنارشون تند رد شیم و تا اطلاع ثانوی در میدون تجریش و هفت تیر و ونک آفتابی نشیم مگه برای کاری ضروری !


صادق هدایت (بوف کور) : حس می کردم این دنیا برای من نبود ، برای یک دسته آدم های بی حیا ، پررو ،گدامنش، معلومات فروش ،چاروادار و چشم و دل گرسنه بود . برای کسانی که به فراخور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان مثل سگ گرسنه جلوی دکان قصابی که برای یک تکه لثه دم می جنبانند، گدایی می کردند و تملق می گفتند ...