تو آخرین نامه م ، لابه لای تموم جمله هایی که از سر ترس بود و با بی رحمی رو سرش هوار می کردم ، یه جا کم آوردم و نوشتم باید با یکی حرف بزنم و می دونستم می دونه دقیقن منظورم از این یکی، دو نفر بیشتر نیستن یا ی یا غین . توجیه م به اون هیچ دردی ازم دوا نکرد که هیچ ، بلکه بیرون ریختنش بدتر باعث تکثیرش شد . تکثیر ترس و دلشوره ...که باعث می شه به هر چیزی دست بندازم برای اینکه مقاومت کنم در قبالش . خیلی بده که اونایی که دلت می خواد باهاشون حرف بزنی اونقدر ازت دورند و اونقدر درگیره زندگیه خودشونن که نمیشه ازشون توقع داشت که حتی حالتو بپرسن چه برسه به اینکه بگن چه مرگته و تو بهشون بگی که دقیقن چه مرگت شده ...
Saturday, May 26, 2007, posted by Night sweat at 12:45 PM