خوب آره . اونجا تو اون تاریک روشن ، روی اون تخت فلزی یک نفره ، یه زنه شرقی خوابیده . یعنی فقط چشاشو بسته و مثل همیشه پر از آرامشه ... یه زنه شرقی با موهای پر کلاغی و پوست سبزه و چشای بادومی . پوست سبزه ش لطیف و داغه . انگار از وسط خط استوا گذشته . آغوشش امن ترین و راحت ترین و بی دغدغه ترین آغوش دنیاست . می شه با خیال راحت بوی درخت پرتغال رو از تموم تنش استشمام کرد و ایمان آورد به تلخیه بی اندازه ش ...
تلخ و تند و سوزان و وسوسه انگیز مثل عرق هزار ساله ...
می تونی غرق شی تو آغوشش و بزاری بوی تلخش روی همه ی پوستت پخش بشه . می تونی کله تو بکنی تو موهاش و نفس عمیق بکشی می تونی انگشتای دستشو بشماری بارها و بارها و به این بهانه دستاشو لای دستات لمس کنی ...
زنه شرقی اما آرومه تکون نمی خوره . حرف نمی زنه . هیچی از آرامش و حس خوب نمی گه . سوال نمی کنه . تعریف نمی کنه . حرف نمی زنه . لباش بسته س و چشاش هم ...
اون هیچوقت دلش نخواسته چیزی بگه ... آرامش آغوشش همه ی حرفا رو می زنه . امنیت آغوشش ...
می تونی بدون ترس نوازشش کنی و بعد که سیر شدی از آرامش و آغوش، راحت بری ...
زنه شرقی هیچی نمی گه . لبای رنگ پریده ش بسته س . چشاش هم بسته س .
می تونی زمزمه کنی زن اساطیریه دست نیافتنی !
Saturday, May 05, 2007, posted by Night sweat at 1:21 PM
1 Comments:


At 8:32 PM, Anonymous Anonymous

خيلي زيبا نوشتين..