درست پشت سر من تو یه فاصله ی 20 متری یه نیمکته که من عادت کردم هر نیم ساعت یه بار برگردم و بهش نگاه کنم . دزدکی از لای پرده . از پشت شیشه ی تاریک . رد نگاهم از این بالا میره پایین و از خیابون رد میشه تا برسه به نیمکته نارنجی و سبز . زیر اون نارون که چترش تموم اطراف نیمکت رو گرفته . از دید من درست پشت کاج کوچولوی قد کوتاهه . ترکیب رنگش و تصویرش زنده ترین و زیباترین و موثرترین چیزی که در طول روز عادت به دیدنش دارم . هر نیم ساعت آدمای رنگ و وارنگ و جور واجوری که روش می شینن، تغییر می کنن . بعضیها با لباس محلی که معلومه از یه شهر دور اومدن و مریض دارن توی بیمارستان . بعضیها شیک و تمیز و کتاب به دست . بعضیها نیازمندیهای روزنامه رو دوره می کنن . بعضیها می خوابن . بعضی ها ولنگارن بعضیها پوشیده در حجاب سفت و سخت و سیاه ... اینجا بهترین جا برای دیدن آدمای جور واجوره . بهترین جا برای دیدن پیرمردا که لذت بخش ترین چیزیه که می بینم . اون وقتایی هم که باغبونه پیرمون وسط میدون دید زدن من، میاد دره یه جایی وسط چمنها رو بلند می کنه و از توش کارتن و سفره ی نون و سجاده ی نماز و شیلنگ و یه عالمه چیزای متضاد دیگه در میاره ،من تو یه خلسه ی خاصی غرق تو خودم فقط چشم می دوزم به حرکات اون و پر از آرامش می شم . خستگیم در میره . حوصله م سر نمیره . حتی وقتایی که حوصله ندارم و ساعتها سکوت می کنم ...علتشم نمی دونم . این سکوت و این نگاه کردن رو دوست دارم . نگاه کردن به کسی که خودش نمی دونه کوچیکترین حرکاتش دیده می شه . لذت خبیثانه ای داره !
تو این همه تضاد تنها چیزه مشترک بین این همه آدم تبسمه . اینا یا اصلن نمی خندن یا لبخندی رو لباشون نیست و بر عکس خیلی هم اخمو و غمگین و ناراحتن ، یا تک و توک دختر پسرایی که میان می شینن و دزدکی دستی به هم می رسونن و همدیگرو نوازش می کنن و گاهی همو می بوسن اونقدر تبسمهاشون خالی و دروغینه که انگار داره فریاد می زنه اینها نمایشی محض برای رسیدن به هدفهای دیگه ایه !
نمی دونم چرا اینقدر تو تبسم واقعی و از ته قلب عاجزند همه ! اینجا هیشکی خوشحال نیست جز درخت سبز سبز نارون اونم فقط وقتایی که باد نوازشش می کنه .نوازش واقعی بدون حرف الکی یا تعریف الکی یا تشکر الکی ! من عاشق این سکوت تو این نوازشم !
حیف که دوربینم همرام نیست !