وقتی گفتم توی خونه تکونی ها جزوه های اولیه ی فیلمنامه رو پیدا کردم و بعدش سکوت کردم ... می دونستم چیه داستان
وقتی همین که گفتی فیلم، با من و من گفتم اون فیلمو می شه بزاری، وقتی تا اومدم سراغشو گرفتم ازت ... می دونستی چیه داستان
مهم چگونگی ساخت فیلم نبود . واقعی بودن فضاها و صداهای پلان ها و خوب بودن بازیگرات ... برای من مهم فقط قصه بود .از همون روز اولی که خوندم داستانو ...و گفتی که واسه ی من نوشتیش...
دستپاچه گی و استرس تنها حاصل یه فاصله زمانیه ناچیز بود شاید .ولی تو می دونی و منم می دونم چه چیزایی بزرگ بزرگی تو این فاصله ی زمانیه ناچیز قرار گرفت !
قد هزار سال طول کشیده انگار این فاصله ی زمانی
حیف