از بوشهر بر می گردم . خبری نبود . عروسی جنوبی بود و کلی مهربونی و خونگرمی و از اینا .
همه هم حواسشون هی به من بود، ژیمپول و آرمانی و عامواحمد و خان دایی رحیم مبتلی و خاله دری و پشمک و گل سر سبد همه دلو صیادی . دریا هم که از همه بهتر بود .خیلی خیلی همه باحال و مهربون و گرم و خوب بودن ...
به هر حال گذشت ... خوش که نه، گذشت فقط
آخه عامو مو رفته بودم سی ندیدن کسی !!!
پ.ن: تیریپ بی چشم رویی !