اینقدر بدبیاری و بدبختی ها و بدشانسی های خنده داری که این ماه پشت سر هم برام اتفاق افتاده زیاده که مرورش برای خودم که نیشم تا بناگوشم بازه و اصولن آدم بی خیالی هستم کلی جالبه. اتفاقاتی هم که این چن وقته افتاده برام به قول معروف همچین بی خیالتر و بی تفاوت تر م کرده که دیگه هیچی تکونم نمی ده . میثم میگه می خندی ؟ من باز قهقهه می زنم از ته ته دلم و انگار نه انگار که الان با قید سند آزادم . بانو می گه آخه کجاش خنده داره چرا اینقدر بی خیالی و من می رم جلوی آینه . از خودم شرمنده م هر کاری می کنم خنده م بند نمیاد . هر کاری می کنم بازم عین خیالم نیست .هرچی هم بهم غر می زنن درست نمیشه دست خودم نیست که نیست . سعی می کنم قیافه مو یه کم افسرده و بدبخت نشون بدم که به بدبختیهام بیاد ولی همینکه ابروهامو می کشم تو هم و لبامو آویزون می کنم باز پغی می زنم زیر خنده و باز انگار نه انگار که 5 ماه حبس برام بریدن به اضافه ی 3 میلیون دیه . اونم به خاطر یه چیزی که من کوچیکترین سهمی توش نداشتم . خوب خنده داره . اصلن بدبیاریهای منم به آدمیزاد نمیره . همه چی هم از اون گوشی دزدیه شروع شد که دوستم بهم کادو داد . بعد نگو یه خری از زن عموش دزدیده بوده و فروخته بوده به دوست خرتر من اونم خوشحال گوشیو به من کادو داد مجانی . بعده سه روز علافی تو کلانتری و تقدیم کردن گوشی و امضا کردن به عنوان شاهد ، وقتی دیگه تموم شد کارای اونجا همه به من گفتن خدافظ خانوم خوشحال ! بعدم که حکم اومد در خونه و باز دادسرا و این حرفا ... سه روز پیشم به خاطر یه نون بربری 200 تومنی 35 هزار تومن دستی دادم به یکی که وقتی داشتم خلاف می پیچیدم زدم بهش از شانسم هم به هر کی میزنم ماشین درست حسابی مدل بالاست . هر کی هم به من می زنه عمله و کارگر و افغانی بدبخت و بیچاره و پیکان 46 !! اگه این اسمش بدشانسی نیست پس چیه ؟ هر وقت میام جدی به این مشکلات فکر کنم اینقدر می خندم که دلم درد می گیره و بیخیال میشم . حالا این چن تا جدیهاش بود ...کوچیکهاش طی این یک ماه ( به فاصله ی دو روز )
پولمو خوردن راحت روش هم یه لیوان آب دستم به هیچ جا بند نیست . یارو هم راحت میگه برو چکهامو اجرا بزار خیالی نیست ! ایکات هم پولمو خورده انگاری کلن روی سودهای مشارکتش یه کلاهبرداری کرده که من کی باشم برم ازینا شکایت کنم ؟کوچیکشون منم !
پریروزا که جمعه بود یادم رفت جمعه ست و نرفتم فرودگاه بدرقه پدر و برادر آقای توسکانا و خیلی زشت شد که اونا از اونجا بهم زنگ زدن و خدافظی کردن و من مثل منگ ها جوابشونو دادم
دست راستم فلج شده و تا الان که نرفتم دکتر دیگه از کار افتاده کاملن : علت : در خونه قفل بود از دیوار رفتم بالا تاندونش کشیده شد . از ترس آبروم به روی خودم نیاوردم ...
تو یه صحنه ی تصادف خفنی که آمبولانس هم توش بود حتی ،من از پشت زدم به سپر یه پرشیای نقره ای تازه از بنگاه در اومده . بعد اومدم بگیرم بغل زدم به سپر آمبولانس بعد هم هول شدم رفتم روی پای یه پیرمرده . آخر سرم قبل اینکه کسیو بکشم از صحنه در رفتم !
وقتی برگشتم خونه ،پرشیا دو تا خونه اون ورترمون پارک کرده بود !!! همساده ی جدید بودن
دستبند طلای کادوی مامان آقای توسکانا رو گم کردم فقط خدا کنه تو خونه باشه
چند شب پیش اومدم قیافه بگیرم و موتور دوست خواهر زاده مو روشن کنم تا هندل زدم شلوار جین خداد تومنی نو نو جر خورد قشنگ!
عینکمو گذاشتم تو جیب پشت شلوارم ( من نمیدونم چی از جون جیب پشت شلوارم می خوام ) بعد عجله داشتم دویدم . بعد رسیدم به مقصد . نشستم رو صندلی و یهو یه چیزی اون زیر گفت تررررررق و عینک اشعه فلان و گارانتی بهمان خورد و خاکشیر شد و حالا پای کامپیوتر چشام هم درد می گیره علاوه بر دست فلجم
تو رقم صورت وضعیت این ماه یه سوتی خفن دادم که اصلن عواقبش گفتن نداره ...
این آخرش دیگه خداست . ته بدشانسیه . دیشب نشسته بودم ساکت رو کاناپه داشتم فکر می کردم دقیقن به این که چه خاکی تو سرم بریزم بهتره به جز خندیدن ،که تا اومدم شروع به فکر کردن کنم ،یهو تابلوی سنگین بزرگ گل آفتابگردون ونگوگ از روی دیوار خونه قشنگ ول شد رو سر من !بعد همه میگن چرا یه ذره فکر نمی کنی و بیخیالی !
پیشنهاده میم خواهر : باید حتمن خون بریزی ( همین یه کارو فقط نکردم یعنی آدم نکشتم هنوز )
نتیجه گیری میم به شین : این اینجوری نبود از پشت بوم که افتاد پایین اینجوری شد
پیشنهاده بانو : پاشو برو خازی آباد رضایت بگیر از یارو ( خازی آباد یحتمل یه جایی بین نازی آباد و خزانه ست )
پیام اخلاقیه میم دوست داشتنی از اون ور دنیا : ایوووول زندگیه هیجانیتو عشق است بچه ها میگن عمه چه کووووله بیخیال !!!!
مظلوم نمایی خودم وسط یه دسته آدم درست حسابی : بابا اینا رو ول کنین من دارم از دست درد می میرم ... فندول دستم کش اومده ! ( نمی دونم واقعن فندول از کجام در اومد ولی هنوز همه حال فندولهامو می پرسن هی !)
همدردیه خواهرزاده : خاله بیخیال اینا که چیزی نیست دوستم دو ماه مونده سربازیش تموم شه ،کمرش درد گرفته .رفته دکتر دکتر گفته تو اصلن معافی کی گفته بیای سربازی ! خدایی این آخره بدبختی و بدشانسی نیست ؟!
اس ام اس ف : ببین دو رو برمن آفتابی نشو یه وقت بدشانسیهات دامن منو هم میگیره !
و من همچنان : خوشحال ...خوشحال ... بی خیال ... بی اعتنا ...و خندان !
پ.ن : یه سال پیش با یه موتوری تصادف کردم که خودش صد در صد مقصر بود . ولی چون لت و پار شد اساسی من ازش شکایتی نکردم.پلیسه هم همونجا مدارکمو پس داد و گفت برو تو مقصر نیستی . حالا یارو یه سال تموم زحمت کشیده پول خرج کرده کارشناس گرفته وکیل گرفته و منو مقصر قلمداد کرده و گفته من زدم و در رفتم!گفتن زندانی روزی 15 هزارتومن اگه نخواستی 5 ماه حبس بکشی ! من فقط خندیدم.تصور زندان رفتن خنده دارترین چیزیه که حسابی سرحالم می کنه این وسط از بس که احمقانه ست حالا چیه اسمش تقاضای واخواهی کردم و منتظر احضاریه هستم . وکیل هم گرفتم ایضن ، هم واسه ایکات هم واسه چکهای برگشتی هم واسه این . یارو بچه ی خازی آباده ! طبق گفته ی بانو همین !
نتیجه گیری خودم : من کم آوردم؟...! من خرگوشششششششششم . بابام خرگوووووشششش بود ننه م خرررررگوششششش بود ...!