دورها آوایی ست که مرا می خواند ...
*
بانو هفت صب قبل از اینکه از خونه برم بیرون زنگ زده . با نگرانی گفتم چیزی شده بانو جان ؟
میگه آره . انارای باغچه مراد رسیدن . نمی خوای بیای؟
میگم ترکیدن ؟
میگه نه هنوز نه ..ولی فکر کنم دیگه تا هفته ی دیگه بترکن
میگم باشه مراقب خودت باش .
*
تموم روز تا حالا بوی کوچه باغ و کاهگل زیر دماغمه . تموم روز دلم غنج می زنه واسه انار قرمزهای باغچه مراد که حالا رسیدن و منتظرن که من برم روی دیوار نصفه هه خونه ی حاج تقی خدابیامرز و بچینمشون .تموم روز فکر کردم به فرهنگ کلفت پیر خونه ی حاج تقی که منتظره منه تا برم از دیوار بالا و بعد برای اینکه صداشو خفه کنم شیش تا انار قرمز درشت بندازم تو دامنش از اون بالا ...
تموم روز نقشه می کشم دارم.
برای انارای باغچه مراد،
برای پاییز کوچه باغ،
برای سپیدارای خزان زده ،
برای بارون اونجا ...