یه عالمه کار دارم باید سریع برم بیرون . از صبح زودم پا شدم کلی کار کردم . الانم فقط یه ربع وقت دارم ... باورم نمیشه همین دورو بر بودم و سه روزه وقت نکردم بیام نت ببینم دنیا دست کیه . تو این چند دقیقه به جای اینکه برم ایمیل هامو چک کنم که داره از تو میل باکسم می زنه بیرون ، اومدم فقط این جا بنویسم که همه ی بدنم خسته و کوفته س و درد می کنه . سرم از مشروب دیشب هم یه کم درد می کنه ولی حالم کلی خوبه، سر حالم کلی . دی شب ارازل یا عرازل اوباش رفقا همه شام مهمون من بودن .از دو هفته پیش که از سفر برگشتیم دیگه همو ندیده بودیم ، واقعن همشونو دوست دارم . طبق معمول هم بودن میم و دیدنش و اون گپ کوتاهه چند لحظه ای تو آشپزخونه وقتی داشتم ظرفای شام رو تند تند می شستم کلی حالمو جا آورد . خوبیه داشتن دوستی مث میم اینه که لازم نیست حرف بزنی اصلن خودش همه چیو می بینه از چشمای تو ، می فهمه و حس می کنه ...
باید برم پیش ح آ ، به طور رسمی شدم مدل عکاسیش برای یه نمایشگاهی که واسه اردیبهشت سال دیگه می خواد برپا کنه . باید همیشه دیگه براش آن کال باشم ! هروقت زنگ بزنه باید بدوم برم واستم تا عکس بگیره ...تو لابراتوارش به شدت احساس آرامش می کنم . آرامشی که چند وقتی بود ، نبود ... خودشم شخصیت خیلی محکم و قاطعی داره . یه جوریه که آدم جرات نمی کنه انگار رو حرفش حرف بزنه . عکساش شاهکاره و ساعتها منو میخکوب میکنه .اگه سرحال باشه و خوش اخلاق و آدمو آدم حساب کنه گاهی میشینه و قصه ی هر عکسی رو میگه که خیلی هیجان انگیز و جالبه همیشه برام .!یه عکسم از کیارستمی داره که بهش هدیه داده . یه مشت گنجیشکن وسط برفا که من میخ اون عکسم و خیلی دلم میخاست یه دونه شو داشتم !چن شبه چشامو که می بندم فقط تصویره اون گنجیشکا وسط برفا میاد جلوی چشمم...
همه چی خوبه . همه چیز کنار اومدنی شده باز ... فقط دو روز دیگه مونده تا این تابستون لعنتیه کثافت تموم بشه و من بیوفتم تو بغل پاییز دوست داشتنیم