عبور باید کرد
و هم نورد افقهای دور باید شد
و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد .
عبور باید کرد
و گاه از سر یک شاخه توت باید خورد ...
بازم سفر ...این بار حس می کنم در معرض مهمترین امتحان زندگی ام ... همیشه خراشی است روی صورت احساس . همیشه چیزی ، انگار هوشیاری خواب ،به نرمی قدم مرگ می رسد از پشت و روی شانه ی ما دست می گذارد ...