غین پای کارتی که روش عکس یه مشت بچه ی گوگوله رنگی رنگیه و آرم یونیسف داره ، بعده کلی چیزای باحال تعریف کردن از همون لحظه ای که رو تخت من نشسته بود و داشت می نوشت و منم واسه خودم گوشه اتاقم زانوهامو جمع کرده بودم تو دلم وچسبیده بودم به سه کنج محبوبم و داشتم گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد گوش می کردم و یه سیگارم این وسط واسه خالی نبودن عریضه آروم آروم دود می کردم ، نوشته " ...دوست می دارم که اینجوری باشه . اونم اینکه هزار سال دیگه هم که بگذره بازم چشات عین همین امروزه 78 باشه . عین همین چشات صاف ِ مهربون ِ خوب که اشک توش جمع شده بود و آدم فکر می کرد این ...هه چه زلاله ، چه خوبه ، چه آدمه ..."
فکر کنم تنها کسی بود که حزن این روزهای منو دید . تنها کسی بود که بعد از تنها سه هفته شایدم بیشتر یا کمتر که منو دید گفت چه لاغر شدی تو . تنها کسی بود که تنهاییمو تو اتاقم لمس کرد . کسی که تو اون سه کنج زیر اون نقاشیه دختره تو دریا می شینه و زانوهاشو جمع می کنه تو دلشو واسه خودش آهنگشو گوش میده رو دید ، آرامش پر از اندوه شایدم غمبار شایدم حزن انگیز منو حس کرد . این آرامش این روزامو که نمی دونم چرا ته ته ش ختم میشه به یه لبخند رو لبام یا ختم میشه به مهربونی که کاتالیزوره صبوریه همش . دلم واسه رویاهام تنگ شده . خیلی زیاد . چی شد اینهمه ازشون دور افتادم ؟ از کی رویاهام تبدیل شدن به کابوسهایی که در طول شب هزار بار پرتم میکنن پایین و باز خسته و له شده و در هم شکسته می کشنم بالا و باز دوباره پرتم میکنن ...؟
شاد بودن خیلی خوبه اما به شرطی که زیرش یه عالمه بغض نشکسته و فرو خورده نباشه . وقتی هست همین میشه که قهقهه که میزنم یهو چشام پره اشک میشه . دلم می خواد ببارم . دلم می خواد ...
چیزی که در حال حاضر مسلمه اینه که خیلی خیلی آرومم . می تونم نفس عمیق بکشم و لبخند بزنم و دوست داشته باشم . می تونم یه عالمه ماهیه کپل و ماهیه قرمز و ماهیه سیاه بکشم . می تونم رنگ سبز واقعی رو بکشم . می تونم بازم آبی بشم . آبیه آبی . آبی تر از خواب ستاره ها . وقتی می دونم تو یه رویای نیمه شب من همشون خوابشون برده . آبی تر از مهتاب حتی که این شبا حضورش از تحملم خارجه از بسکه خودمو انداختم تو آغوش نیمه شب تاریک و سیاه ...
خوابم میاد . به اندازه ی هزار سال نوری خوابم میاد . یه خواب آبیه پر از رویا که تو هیچ کجا نگنجه .
*
سربالایی اتوبان کردستان نه فقط برای دوچرخه سواری بلکه واسه قدم زدن هم خیلی حال میده . به خصوص اون دیواره که روش ناشیانه سایه ی پل عابر و نقاشی کردن و آدم فکر میکنه همیشه یه کسی اون بالا هست و هیچ کس نیست ...