چیزی که واضحه اینه که گریه کردن سخت شده ... خیلی وقته که سخت شده ...وقتی می بینم اینقدر مهربون یادم می ندازی قرصمو بخورم دلم میخواد گریه کنم . وقتی می بینم زن و بچه ی همکارم ده دقیقه دیر رسیدن و از هواپیما جا موندن دلم میخواد گریه کنم . وقتی می بینم باغبونه پیر مهربون اول صبح چمنای بلوارو خیس میکنه تا من که رد میشم و پاهام خیس میشه ، خوشم بیاد دلم میخواد گریه کنم . وقتی میبینم سر ظهر وسط همون چمنها همون جوری سر به سجده میزاره و خدا رو شکر میکنه دلم میخواد گریه کنم وقتی می بینم دکتر صاد زیر مقاله ش از من تشکر می کنه دلم میخواد گریه کنم . وقتی می بینم دوست احمقم تولدمو بهم تبریک میگه دلم میخواد گریه کنم وقتی می بینم پ داره میره آمریکا و بطور اتفاقی با غین دیدمش دلم میخواد گریه کنم . وقتی میم هم فامیلیم زنگ میزنه و میگه چقدر دلش تنگ شده برام و راجع به سفر مشورت می کنه باهام و میگه حتمن باید باشم و اگه نباشم نصف خوشی کمه ، دلم میخواد گریه کنم .تموم مدت این بغضه کنج گلومه و هی بالا و پایین میره . این همه هم بهونه داره ولی اشکه نمیاد . سر خم نکردن و نشکستن نمیزاره راحت وقتی پ رو بغل میکنم گریه کنم . نمیزاره وقتی به غین التماس می کنم بیاد شب پیشم گریه کنم نمیزاره وقتی با ر خدافظی می کنم گریه کنم ...من باید گریه کنم باید اشک بریزم و زار بزنم و بزارم همه ی بغضم تو هق هقم بریزه بیرون . اما خنده ی کثافتم خلاصم نمی کنه . به جای همه ی اینا از خنده غش و ضعف میرم به هر چیزه بی اهمیتی . و شلوغ میکنم و گلبانو میگه دیگه قرص ویتامینتو نخور . انرژیت زیاد شده و به غین میگه شیدا شده ...اینا علایم شیداییه فقط!
و من باز میخندم و چشام پر اشک می شه از خنده و بغضم گلومو قلقلک میده