اومدم و یه راست میپرم تو آغوش تنهایی که این دو سه روز نبوده اصلن ... می پرم تو آغوش تنهایی تا گرم بمونم و احساس امنیت بکنم . تا آرامش داشته باشم ...
دلم برای ستاره ها تنگ شده ، برای آتیش ، برای سر و صداهای مشکوک و ترسیدن و آرامش بعدش
برای سرما و لرزیدن ،برای سیگار مشترک و چایی ذغالی مشترک تو لیوان مشترک، برای خنده های الکی ، برای خوندنها،برای سکوت ...تنگ شده
...
...
...
دلم نمی خواد بهش فکر کنم دیگه . یعنی این کارو نمی کنم . از همین الان شد یه خاطره خوب عجیب و تموم !
دونستن اینکه همه چیزهای لعنتی تموم میشن خیلی کثافته ! ولی همین تموم شدنش ارزششو بیشتر می کنه فکر کنم.من از پسش بر اومدم تا الان از این به بعد هم بر میام .
دلم ...
Friday, August 25, 2006, posted by Night sweat at 12:22 AM
1 Comments:


At 9:43 AM, Anonymous Anonymous

حرفه‌ای تر از هر تموم‌کننده‌ای...