با دوچرخه اومدم سر کار !!!
با چن تلنگر و چن تا تکون شدید و یه ذره ناخن کشیدن به روحم توسط یه دوست ، بیدار شدم ...
فکر کنم همین یه جمله کافیه .توضیح بیشتری هم نخواد !
به سرم زده یه کاره هیجان انگیز بکنم .بیخودی تصمیم گرفتم برادر کاف رو بدزدم بعد زنگ بزنم بهش بگم یه عالمه پول بیار و ببر برادرتو ! تصمیمو به کاف گفتم . یه کم فکر کرد و خیلی جدی گفت منکه پول ندارم . به کاهدون میزنیا . گفتم میدونم واسه همین هیجان داره دیگه . چون من می تونم به جاش همه ی کتابا و فیلماتو بگیرم . کاف می خنده . یادم میوفته یه بار قبلا گولش زدم و همه ی کتابا و فیلماشو آوردم خونمون . طفلی خبر نداره دیگه رنگ اونا رو نمی بینه . !
من تخس شدم . یه عالمه انرژی دارم که باید آزاد بشه. میم اول صب نمی دونم از کجا فهمید که گفت خدا به دادمون برسه ...!