دارم دنبال یه کیسه می گردم .یه ساعت دیگه که ستاره ها ریختن پایین می خوام همشونو جمع کنم و قایمشون کنم .
فکر میکنم شهاب ها با مهتاب که نورش اجازه ی خودنمایی بهشون رو نمیده ، یه تجانس معنایی و جذاب دارن .باید سر دربیارم . برای اولین بار بعد از سه سال به خاطر اینکه از گروه نجوم بیرون اومدم احساس ناراحتی کردم . همون موقع خیلی احساس ناراحتی می کردم . دلم واسه ستاره ها تنگ می شد واسه شبهای کویری ... ولی حالا بعده مدتها ، خوب قسم می خورم حتی یادم نمیاد دقیقا چرا از اونها جدا شدم ... شاید یک جور پالایش ارتباطی بود ؟ مثل حالا ...
صبح آرامش مضحکی داشتم . جایزه یی که تعیین کرده بودم انگار وسوسه انگیز بود به حد کافی .هنوز هم همون آرامش مضحک رو دارم با کمی تلخی و تنبلی و کرختی ...کاش بتونم از شرش خلاص شم .
تنها توضیحی که خودمو فریب میده و ساده لوحانه ست اینه : مجبورم مهر و محبتم رو به اندازه های کوچک به دیگران ابراز کنم که بتونند بپذیرند . و همه رو یکجا به کسی تقدیم نکنم که تحملشو نداشته باشه . خیلی عجیبه . حقیقت غیر قابل انکار اینه که خودمو دارم سرزنش می کنم بدون اینکه بدونم برای چی و چرا !
ترفند جالب و همیشگی من اینه که حالت غمزده به خودم نگیرم. یعنی فکر کنم زیاده روی باشه، قطعا ما از ناراحتی هم ناراحت می شیم . و من همه ی ترفندهامو به کار می گیرم که این اتفاق نیوفته !
ماه منو صدا میزنه ...
Saturday, August 12, 2006, posted by Night sweat at 11:47 PM
1 Comments:


At 12:48 AM, Anonymous Anonymous

این ید بیضایی بود که تازه رو کردی جونور



شب، خوابیدن روی پشت بام، زیر آسمان صاف، در حالی که می دونی بالای سرت داره چی می گذره و کی داره چی کار می کنه و این نوری که از این ور به اون ور می ره اسمش چیه، لذتی داره که من در آرزوی تجربه کردنش هستم .... منم می خوام یاد بگیرم، دوست دارم