صبح یک روز شنبه ی آفتابی و داغه که با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار می شی . با چشای بسته کورمال کورمال میری تو دستشویی و یه ربعی اونجا چرت می زنی . هر چی فکر میکنی که الان باید بری بیرون و دست و صورتتو بشوری ، بیشتر اونجا می مونی ...آخر سر میای بیرون و تصمیم میگیری به جای دست و صورت شستن بری یه ربع دیگه بخوابی . نمی دونی چه مرگت شده که اینقدر خوابت میاد ! میای بیرون و می خوابی و یه ربع در یک چشم به هم زدنی در رویا تموم میشه و باز باید بلند شی . میشینی تو تخت و فکر میکنی که گردنت کلفت شده و اصلا دلت نمی خواد از تختت بیای بیرون . میخوای بخوابی تا لنگ ظهر . می خوای سر کار نری امروز . با این فکرا دلت خنک میشه و باز می خوابی . یه ساعت بعد بلند میشی خوابالو زنگ میزنی و در عالم خواب و رویا نمی دونی دقیقا چه دروغهایی واسه نرفتنت تحویل همکارت میدی که اون کلی نگران میشه و هی تاکیید می کنه از خونه بیرون نیا ... ! تلفن که قطع میکنی دیگه با خوشحالی شیرجه میزنی زیر روتختی و سه سوت می ری اون دنیا . آی می چسبه این خواب تیکه تیکه شده ی صبح روز شنبه ی داغ زیر کولر خنک . آی می چسبه ...
لنگه ظهره از تخت میای پایین . از گشنگی در واقع داری تلف میشی و نگرانی که نکنه تو خواب بری اون دنیا .از دستشویی که میای بیرون نمی دونی چه عاملی باعث میشه که تا آشپزخونه رو بدوی . انگار قراره یخچال با محتویات توش فرار کنه همین الان . میخوای همونجوری که تا لنگ ظهر تو تخت بودی دو سه ساعت هم بشینی پشت میز آشپزخونه و آی بخوری ...! تو همین فکرا یهو تو پله ی دومی که میخوره به آشپزخونه پیرهن بلند لباس خوابت گیر میکنه زیر پاهات و سر می خوری رو زمین و با مغز ، دقیقا با مغز میری تو کابینت و بعد از حال میری .!
یه عامله گنجشک و ستاره وقتی از چرخیدن دور سرت خسته میشن تازه چشاتو باز میکنی و می بینی نیم ساعته اونجا افتادی ! و بغل شقیقه ات ورم کرده و دردی پیچیده تو کلت که نگو و نپرس . با زور خودتو جمع و جور می کنی و پا میشی و با سرگیجه میری سر یخچال یه کم آب میخوری ... بعد هم چون می دونی دیگه هیچ کوفتی از گلوت پایین نمیره با یه سر درد و یه زانوی زخمی بر میگردی تو اتاقتو و شروع می کنی غش غش خندیدن ! به این فکر میکنی که این چندمین ضربه ی منجر به بیهوشیه که تو زندگیت به سرت خورده . به این فکر میکنی دیگه حتما مخت تکون خورده و اوضاع از اینی که هست خرابتر میشه . قطعا اوضاعت خرابتر از این شده و هنوز داغی و حالیت نیست ...یکی دو ساعت بعد حالت خراب میشه ...مجبور میشی به یکی پناه ببری ...
نتیجه سه روز استراحت در خانه و ایضا تحت مراقبتهای ویژه بودن !
از خوابیدن حالت بهم میخوره و دلت میخواد از صب کله سحر تا بوق سگ بری تو خیابونو جون بکنی . خونه موندن بهت نیومده !
Saturday, July 29, 2006, posted by Night sweat at 1:51 PM
3 Comments:


At 5:23 PM, Anonymous Anonymous

من توي اين زمينه يد طولايي دارم ...


ولي به يه جاهايي از اين متن كلي خنديدم ...

جزييات رو خيلي خوب تعريف كرده بودي؟ ... حالا سرت ورم داره؟

 

At 6:49 PM, Anonymous Anonymous

ای بابا...نگران شدم...یه لحظه گفتم نکنه از اون دنیا این نوشته رو پابلیش کردی...نکن این کارا را با خودت بچه

 

At 12:01 AM, Anonymous Anonymous

اوخ اوخ اوخ ... وجدانا اين دل لاتي مون تكون خوردهاااااااااا .... خب حالا بيا جلو يه بوست كنيم تا زودت خوب بشي