و من مسافرم ای بادهای همواره !
مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید .
مرا به کودکی شورآب ها برسانید .
و کفش های مرا تا تکامل تن انگور
پر از تحرک زیبایی خضوع کنید .
دقیقه های مرا تا کبوتران مکرر
در آسمان سپیده غریزه اوج دهید .
و اتفاق وجود مرا کنار درخت
بدل کنید به یک ارتباط گمشده ی پاک ...


دارم میرم جایی که اولین شعرت را نوشتی، اولین سیگارت را آتش زدی ، و اولین زخم غریب تنهایی ات را کشف کردی .
جایی که میان مستی این همه سالها ، آخرین جام شرابت را نگه داشتی که با اشاره ی دست و دهانم با هم ، تمامش کنیم ...
هیجان زده بودم خیلی ، همین ...
Thursday, July 13, 2006, posted by Night sweat at 12:36 PM
2 Comments:


At 2:37 PM, Anonymous Anonymous

:) چه قدر عالی . . .

 

At 12:32 AM, Anonymous Anonymous

فقط حسرت ... همین