...
آن چه بر ما می گذشت ، مثل هاله ای بود دور شعله ی شمع : هم واقعی بود و هم نه ...
بعد ها ، اما دیر فهمیدم که اصولن شادمانی بر کیفیت هاله ی شمع است . همان طور و همان قدر که می بینی اش، باید کفایتت کند. اگر چنگ زنی تا نگهش داری، شعله می میرد، هاله می گذرد و تو می سوزی.
در جهان هستی شادمانی پدیده ای است عینی تر از توهم و نامحسوس تر از واقعیت ، برزخی میان این دو ، و روح من در آن برزخ بندبازی می کرد...
در سایه سار خنک آن لحظات سرمستی همه ی رنج های زندگی از جان و روحم رخت بر بسته بودند . دیگر هیچ انتظاری نداشتم جز دیدن او ، حتی برای چند لحظه...