اما به راستي بس گريستم ! سپيده‌دم غم‌انگيز است
هر ماه موحش است و هر خورشيد جان گزاست
عشق گزنده مرا از رخوت مستي بخش آكنده است
كاش از هم بگسلم ! كاش به دريا فرو روم ...!

آرتور رمبو
پ.ن : اينم ترجمه ...

كاش از هم بگسلم ...كاش از بگسلم ...
Sunday, July 02, 2006, posted by Night sweat at 11:05 PM
3 Comments:


At 1:42 AM, Anonymous Anonymous

اين شعر از رمبو يا هر کس ديگر به انتخاب تو اين جا گذاشته شده ... جواب کليشه اي اش شايد شعر زندگي سهراب باشد ... حيف که فکر مي کنم سهراب توي اکثر موارد (از جمله همين شعر) زيادي مزخرف گفته وگر نه الآن برايت به دروغ مي نوشتم که زندگي زيباست ....
با اين وجود قبول دارم که لذت زندگي شايد توي همان يک لحظه اي باشد که سيبي را گاز مي زني يا با زني زير باران مي خوابي يا مي بيني که پيرمردي و پيرزني توي سربالايي خيابان جردن دست هم را گرفته اند و بالا مي روند يا پسربچه اي براي اين که توپش را از زير پل در بياورد تا کمر توي آب کثافت جوب فرو رفته ... مي بيني که دوست ات از جوکي که تو تعريف کردي خنده اش گرفته، مادرت براي اين که برايش گل خريدي بوست مي کند يا برادرت براي اين که از سفر سه روزه ات برايش سوغاتي آورده اي خوشحال مي شود ... شايد تنها چيزهاي جذاب زندگي همين خرده ريزهايي باشد که به چشم نمي آيد ولي هر چند روز يک بار به ادم انرژي مي دهد يا به اميد فردا و اتفاقي ديگر باز هم نفس بکشد

شايد ندانم براي چي مي خواهي بگسلي ولي مي فهمم که آرزوي گسستن از هم چه معني يي دارد ... نمي خواهم بگسلي، دوست ندارم. حتي براي يک لحظه، يک ثانيه، به اندازه يک وبلاگ آپديت کردن ....

 

At 5:22 PM, Anonymous Anonymous

عشق گزنده چنان ترا از رخوت مستی سرشار ساخته که آرزو می کنی از هم بگسلی ... می فهمم ...

 

At 11:48 AM, Anonymous Anonymous

می گویند : انسان به همان اندازه که عشق می ورزد وجود دارد