يك : طبق سنت هزاران هزار ساله ، ما باز از سفر آمديم و تب كرديم و افتاديم و حالا تا همه ي لذت احتمالي سفر، تا آخرين قطره ، از دماغمان بيرون كشيده نشود ، همين جور داغ و تبدار و دردناك باقي مي مانيم . مهم تر اينكه از قضاي روزگار اين بار همش دلمان مي خواهد يكي هي دور و برمان پلكيده و هي نازمان را بكشد و هي بوسمان كند و هي برايمان بميرد و هي درد و بلايمان را حواله سرش بكند تا ما نفهميم كي خوب مي شويم اصلا ...
*
دو: يكي از ملازمانمان پيغام داده قربانت بگردم آخر به فكر خودت نيستي به فكر اين امعا و احشاي بيچاره ي خود يا نهايت به فكر سنگ كليه ي آن آقا نصرت طفل معصوم باش. اين طور كه در بزمهاي شبانه ي خود با ايشان و ف به مي خواري و مستي مي نشينيد كه ديگر هيچ چيز ازتان باقي نمي ماند . !!! ما هم هر چه نشستيم و فكر كرديم كه آيا ف يا آقا نصرت خيانت كرده اند و خبررساني دقيقي از آخرين شب مستي ما به بيرون ارسال داشته اند كه او اين چنين ما را به چهار ميخ كشيده ، عقلمان به هيچ جا قد نداد . لذا سريعا قاصدي به سوي ايشان فرستاديم و گفتيم چطور ؟
ايشان سريع پاسخ دادند كه هان چه نشسته اي ؟ كه از شعر حريصانه ات چنان بوي الكلي مي آمد كه هوش از سر ما ببرد .
مصرع : با چنين ساقيي حق ، با خودي كفر مطلق ...
بدان و آگاه باش و ترديد وا مدار كه هم اينك در هفت اقليم عالم كسي نيست كه آواز چه حريصي ترا شنيده باشد و بوي پنهاني شراب را از آن تشخيص ندهد .
بيت : اي عقل و روح ، مستت ، آن چيست در دو دستت پيش آر و در ميان نه ، پنهان مدار جانا
*
سه : نشسته بوديم و همين جور در لابه لاي تب و هذيان بناگاه چراغ زنبوري پدر پدربزرگمان را در دو قدمي مان يافتيم . به ف گفتيم بنگر كه اين چيست . گفت : قربانت بگردم فكر مي كنم چراغ جادويي چيزي باشد . مي خواهيد برويد و يك دستي بهش بماليد . گفتم : بماليم كه چه شود ؟ گفت : تا غول چراغ جادو بيرون بيايد شايد كمكي كرد و كمي از اين نگراني بيرون جستيد .
ما كه حال نداشتيم از جايمان جم بخوريم به ف گفتيم : خوب تو برو و به آن دست بمال تا ببينيم . ف هم نه گذاشت و نه برداشت و غريد : من چنان جسارتي نمي كنم . ثانيا من چطوري بتوانم با اين دستان ناتوان به غول چراغ جادو دست بكشم . اگر غول بيرون بيايد من فوري سكته مي كنم و همين يك ذره جاني هم كه به من داديد ازمان در مي رود . خودتان بلند شويد و برويد نزديك و به آن دست بماليد . ما هم بناگاه سر ف داد كشيديم كه : غيرتت به كجا رفته پس ؟ من بروم دست بمالم به پك و پهلوي غول نامحرم كه چه ؟ ...
باري پس از كلي حرف ، خودمان از جا تكاني خورده و دستمان را دراز كرديم و به چراغ ماليديم . بناگاه ديديم غولي سرفه كنان از درونش گفت : چون هوا آغشته به بوي شربت اكس پكس تورانت و بخور اكاليپتوس و تب و گلو درد چركين است ، بيرون نمي آيم . وليكن شما مي توانيد عدد يك را فشار دهيد براي آرزوي اول و عدد دو را براي آرزوي دوم و چنانچه آرزوي سومي هم بود و آرزوهاي اولتان خيلي بيربط نبود ، عدد سه را فشار دهيد . فقط يادتان باشد قبل از آن چراغ را در حالت تن قرار داده و سپس كليد مربع را بزنيد . اين صداي يك غول است كه در نوار ضبط شده است .!
ما كه از بس غول تند حرف زده بود چيزي متوجه نشديم هول شديم و در دم چشممان را بستيم و دستمان را هي ماليديم به پك و پهلوي غول نا محرم و ترا التماس كرديم . سپس آن ستاره ها كه ديشب در آسمان نشانه گذاشته بوديم را .
غول هم نامردي نكرد و پاسخ داد : در خواست شما نامفهوم است لطفا به رختخواب برگشته و لحاف را بكشيد تا زير حلقتان و قرصتان را هم بخوريد و سعي كنيد كه بخوابيد . اميد كه خوب برويد ! و ديگر هم اگر روزي روزگاري از قضاي روزگار غولي جلوي راهتان سبز شد ، آرزوي محال الكي و بيربط رمانتيك نكنيد .و همان دم صدايش قطع شد و به خواب رفت و ديگر هر چه ما خودمان را كشتيم و دست به همه جايش ماليديم صدايش در نيامد كه در نيامد .!
ف هم تا جايي كه مي توانست به ما غريد كه اين آرزوهاي بي خودي چي بود كه شما كردين . و مرا جريمه كرد كه كلمه ي فرصت را هزار بار تحرير بفرماييم تا دفعه ي ديگر كه نگراني داشت از حلقمان بيرون مي زد و دوباره فرو مي رفت ،چشممان كور شود معني فرصت را بفهميم و بي خودي هول نشويم .!
*
چهار : آورده اند كه در هفت هزار سال پيش در تپه هاي سيلك درست درجلوي زيگورات آن، كتيبه اي نوشته اند كه به تازگي توانسته اند آن را ترجمه كنند : منم ترا دوست مي دارم !!!
ما يك جورهايي در هر شرايطي كه باشيم به خصوص در شرايط خاص بحراني تبدار و هذيان و ديوانگي و مستي و خماري و بي حالي ، اين ضرب المثل قديمي را بسيار مريديم ...
Friday, March 31, 2006, posted by Night sweat at 8:57 PM
1 Comments:


At 5:15 PM, Anonymous Anonymous

مهربانم
اگر شما بر اساس سنتی غریب بعد از سیر آفاق بر بستر دراز به دراز می افتید بنده بر اساس سنتی قریب قبل از سفر همدم زنجیر بسته رختخواب گشته و تب و بیماری چون یاری با وفا مونس شبها و روزهایم گشته و دمار از روزگارمان با این محبتش در می آورد و موجب لغو سیر و سیاحت ما می گردد از جمله این سفر اخیر که به همان سرنوشت دچار گردید...
تفاوت دیگر بیماری ما با شما در این است که کلیه امور روزانه ما مختل میشود و قادر به هیچ کاری نیستیم اما گویا شما در این حال بر گفتن و نوشتن توانا تر می شوید دلیلش هم همین گفتار که هر چه می خوانیم تمام نمی شود...به هر حال شما چند هزار سال عمر کرده اید و در طی قرون و اعصار به فراست ِ حل این مشکل رسیده اید پس جای تعجب نمی باشد اما حیرتم از نبود مهر و شفقت در آن وجود قدیم است که بر گوشها و چشمهای ما به صورت عام و بر ملازمانش به صورت خاص رحم نمی کند چه این دسته اخیر در معرض رنج مضاعف واگیری بیماری نیز می باشند با آن خواسته شما مبنی بر مصافحه و تصدق و نوازش ، و من از حضرت حق درخواست صبر جمیل و عقل سلیم برای این گروه و ایضاً صبری جزیل و کیسه ای پر برای عموم مردمان دارم
و اینک پرده راز از سخنی حکیمانه در برابر دیدگانم بر افتاد که
بیت:
فردا که از این دیر کهن در گذریم با هفت هزار سالگان سربسریم
و الحال بر عقوبت خویش حیران گشته و تا جان در بدن دارم دست از ندبه و ناله و توبه بر ندارم که طعم مصاحبت با یک چند هزار ساله را چشیده ام وای به مجالست و مصاحبت با هزاران هزارشان و زین پس به اصلاح امور اخروی خواهم پرداخت شاید که از این عذاب الیم در روزی که زود است خلاصی یابم انشاالله
واعتبرو یا اولی الابصار

الغرض هر چه غور در گفتارتان می کنم از وجوه گوناگون آن را عجیب و دارای اسرار و رموز فراوان می یابم مثلا این اکسیری که از آن به عنوان شربت اکس پکس تورانت نام برده ا ید باید اکسیری عجیب و کیمیائی گران بها و نادر باشد که فقط رموزتهیه آن را قدمائی چند هزار هزار ساله چون شما می دانندکه با وجود آن ، غول چراغ جادو هم جرات حضور نیافت و احتمالا برای بی جان کردن هر ذی جانی مفید است و دارای قدرتی عظیم و علاوه بر نابودی علت امراض برای دور نگه داشتن دیو و جن پری مفید فایده است... امید آنکه بر بشریت رحم آورده و طریق تهیه این اکسیر را در اختیار کیمیا گران قرار دهید و مردمان هفت اقلیم عالم را در برابر رنج بیماری و دفع جن یاری نمائید
مصرع:
ناگهان پرده بر انداخته ای یعنی چه
البته اینگونه بی پرده سخن گفتنتان مرا در ترس فرو می برد که مبادا دزدیده شوید توسط ایادی شیطان بزرگ و هفت اقلیم عالم محروم شود از معلمی دانا چون شما که در طی اعصار حکیمانی بلند مرتبه را تربیت کرده است فی المثل برایم مسجل گردید هر آنچه علامه دهر مرحوم مجلسی ( ره) بیان فرموده وآنچه از رموز و اسرار اوراد و ادعیه در دفع بیماری و جن هویدا نموده در نتیجه تلمذ در محضر قدسیتان بوده و لا غیر
دیگر رمقی نمانده و سخن را ابتر رها میکنم که عقل های هفت اقلیم عالم هم نمی تواند به کنه اسرار کلامت برسد
باقی بقایت
فدوی
میرزا قلمدون رنگینک ابن کمانی

جابلسا

یوم الثانی الربیع الاول سنه 1427