براي همه ي وقتهايي كه قلبم مچاله و مچاله شد...
حقيقتي كه بعده سيزدهمين دفعه اي كه قرمز رو ديدم و ديالوگاشو بلعيدم و موسيقيشو قورت دادم ، سراغم اومد ، اين بود . درست همين يك جمله به همين واضحي : ديگر زندگي كردن هم مرا ارضا نمي كند خيلي !
اگر چيزي را مي شد باور كرد با ميل و رغبت اسير آن مي شدم . ولي حالا ، يعني درست در همين دقايق ( يك صفت كليشه اي ) مرگزاي يا نه وحشيانه ي نيمه شب كه با حسادت تمام همه ي آشناها را دعوت به ديدن ادامه ي خوابشان كرده ام ، فهميده ام كه اينقدر دور و غمگين و يخ كرده هستم كه هيچ كس نمي فهمه . درست عين پيدا كردن يه ذغال اخته ي كال صورتي ته پلاستيك ذغال اخته ها مي مونه .! همشو خوردي و اين آخري بدجوري حالتو گرفته !نه ديگه زندگي كردن حال نمي ده . چيزي كه مهمه اينه كه اين وقت شب چشام از هميشه باز تره و طلسم دوست داشتني آسيب ناپذير بودنم ديگه داره شورشو در مياره . خيلي به قهوه و شكلات احتياجي نيست . يه جنين هايپر تا آخر دنيا هم هايپر مي مونه !
مي دونم كه چقدر خسته و كسل كننده شدم . مي دونم كه اگه حسم كني خيلي اوضاع بيريخت مي شه . چون مي فهمي كه ديگه هيچي اون ته مه ها واسه حس كردن و قيلي ويلي رفتن نمونده اصلا . حوصله ي خودمو هم ندارم خيلي . وقتي فكر مي كنم اين زندگي چه حادثه ي مهم و بزرگيه و من ديگه ارضا نمي شم باهاش ، غصه م مي گيره . بد با بدجنسي بانمكي ، چشامو خمار مي كنم و ابرومو مي ندازم بالا و دستامو تو هوا مي چرخونم و در جواب همه ي اتفاقها مي گم چه اهميتي داره !و بعد خميازه اي گشاد و شكايت از بي خوابي شب پيش و يادآوري لذت ديدن قرمز يا باغبان وفادار و لذت معده درد بعده الكل!
سخته . نمي تونم به راحتي اقرار كنم كه تا خرخره در گرداب درونم فرو رفتم و خيلي چيزي مهم نيست واسم .جز بزرگترين كاري كه اين اواخر كردم و بابتش به خودم خيلي مغرور ميشم . روياهامو ديگه خالي كردم از كسايي كه فكر مي كردم استوار و پابرجا و محكم هستن ولي نبودن ! به غير از خودم از همه ي آدماي پر مدعايي كه بازيچه ي باد ميشن و راحت اينور و اونور ميرن و جيغ و دادشون ميره هوا ، حالم به هم مي خوره . متاسفم ولي خودمو با زور تحمل مي كنم ، چه برسه به يه خرس گنده ي ترسو و بي حوصله كه راحتترين راه بهترين راهه براش . اونم فرار !
آقا نصرت هروقت خودش يه گندي ميزنه ميره زير تخت يه جا كه دستم بهش نمي رسه قايم ميشه . تا دو سه روزم اصلا پيداش نمي شه . بعد خودش مياد بيرون و دوباره شروع مي كنه به نمايش ...خيلي دوسش دارم به خاطر همين كاراش ! از بس با آدما بوده اخلاقش
گه شده عين آدما ! ادا و اصولاش يه لذت آكادميك داره واسم . خيلي افتضاحه كه گربه ي خونگي آدم هم ازين كارا بلد باشه مي دونم . ولي ازون افتضاح تر اينه كه تو از بودنش لذت ببري . . .!
Friday, March 24, 2006, posted by Night sweat at 9:24 PM
1 Comments:


At 4:12 AM, Anonymous Anonymous

زندگی با همین دل خوش کنک ها فعلا ‍ابرجاست ..... دل خوش کنک هاتو زیادترکن.... عید آقا نصرت مبارک