میگن سخنگوی كاخ سفيد گفته : آيا دنيا مي‌تواند قبول كند، حكومتي كه نمي‌تواند كنترل دقيقي بر ترقه‌ها داشته باشد، به انرژي هسته‌اي و بمب اتم دست يابد؟ چه تضميني وجود دارد كه يكي از همين شب‌ها، ايراني‌ها يك بمب اتم را در اسرائيل منفجر نكنند و با پرش از سوريه به نوار غزه، نواي «زردي من از تو، سرخي تو از من» سر ندهند؟ ما به آژانس انرژي اتمي امر مي‌كنيم كه وجود چهارشنبه‌سوري را به عنوانِ يكي از ادله مهم در جهت نقض معاهدات و نيز عدم شايستگي ايران در دستيابي به انرژي اتمي منظور گرداند؟
...
ما که قبل اینکه پامونو بزاریم تو این شهر خراب شده و اون زمونایی که هنوز یه جای سبز و خرم بیرون شهر واسه خودمون زندگی می کردیم ، از سه هفته قبل چهارشنبه سوری بعد از مدرسه ، همه ی بیابونای اطراف رو می نوردیدیم و دستامون زخم و زیلی می کردیم تا بتونیم بته های بیشتری جمع کنیم . ما که شب چهارشنبه سوری تنها تق تقی که می کردیم با همون سر چوب کبریتهایی بود که تند تند می چپوندیم توی ترقه ی آهنی ساخت دست پدر و دلمون خوش بود یه ترقه داریم که هیشکی نداره . ما که همه ی عیش شب چهارشنبه سوریمون بعد بزن بکوبای بزرگترا و از رو آتیش پریدنا و کوزه شکستنها خلاصه میشد تو چادری که می نداختیم رو سر و با یه عالمه کر کر خنده می رفتیم دم خونه ی همسایه ها و صدای قاشقامونو و خنده هامون قاتی میشد تا یه خورده هله هوله بگیریم . ما که همیشه بعدش سر هله هوله هامون دعوا می کردیم و باز می خندیدیم و کلی سعید رو تحویل می گرفتیم چون مامانش بهمون لواشک می داد و کلی با شیرین دعوا می کردیم به خاطر آلبالوهای خشک شده ی درخت آلبالوشون و کلی با رعنا می خندیدم که تونسته بودیم چادر پیمان و پیام رو از رو سرشون بکشیم ... حالا کجاییم ؟ شیرین با بچه ش فرار می کنه میره یه جایی که سر و صدا نباشه . سعید هم که ایران نیست بفهمه چه بمبارونی میشه اینجا . پیمان هم زنش بیماریه قلبی داره و دربه در دنبال یه جا می گرده چهارشنبه سوری توش قایم بشن . پیام هم می چپه تو اتاقشو هدفون میزاره رو گوشاش سر و صدا نشنوه . منم عصر که میشه زودتر از همیشه میرم بیرون و با شتاب خودمو می رسونم به خونه ی کوچیک رعنا تا بشینیم و هی یاد گذشته ها کنیم و خاطره بگیم و بخندیم و سرمون درد بگیره از صدای بمبها و تا صب نخوابیم .این از ماها که خیر سرمون می دونیم چهارشنبه سوری چیه .
به خواهر زاده ام می گم خاله بیا تا بهت یه ترقه بدم ولی قول بده بعده چهارنشبه سوری بهم پسش بدیا . یادگاریه . خواهر زاده م با خوشحالی میاد تو اتاقم و میگه چی هست خاله آبشاره ؟ دینامیته ؟ کپسوله ؟ من در نقش یه خاله بچه مثبت ظاهر میشم و میرم سر کشوی تختم وبا وسواس یه جعبه رو ازش می کشم بیرون . خواهر زاده م با کنجکاوی و خوشحالی نگاه می کنه .میدونه هر چی ازین جعبه در بیاد یعنی خیلی مهمه . یه دستمال از توش می کشم بیرون و از لاش یه ترقه ی آهنی در میارم و یه کم که یاده بچه گیهای خودم کردم میدم بهش و میگم بیا خاله خیلی مواظبش باشیا . با ناراحتی میگه این چی هست میگم ترقه ست دیگه . میگیره دستش میگه چه سنگینه ! چه جوری صدا میده این . با ذوق می رم با یه جعبه کبریت توی بالکن و کبریتارو دونه دونه سرشو می کنم و می چپونم تو سوراخ ترقه هه . بعد هم پیچ بزرگی رو که با یه کش راه راه بهش وصل شده میزارم رو سوراخه و میگم حاضری . تق ! خواهر زاده غش غش می خنده و مسخره م میکنه و میره . چند دقیقه بعد یه صدای انفجار وحشتناک میاد . شیشه های اتاقم میلرزه . میرم دم پنجره . خواهر زاده م برقی تو چشاشه که آدمو سرحال می کنه . بلند میگه خاله دیدی به این میگن ترقه داهاتی !
با خودم فکر می کنم اگه ولش کنم منم آتیش میزنه . نه واسه اینکه از روم بپره. واسه اینکه همه ی بمبهاشو یه جا بندازه تو آتیش من و کیف کنه !
...
انگاری واقعا سال داره تموم میشه .
Wednesday, March 15, 2006, posted by Night sweat at 1:10 PM
1 Comments:


At 11:54 AM, Anonymous Anonymous

از خراطی ها میدونشوش ما چوب می گرفتیم و سوراخش می کردیم، بعد یه سوپاپ می بستیم سرشو و با یک کش هم بهش یه پیچ وصل می کردیم و با گوگردای سر چوب کبریت ازش صدای خفنی در می آوردیم که نگو. بعضی وقت ها هم آسفالت کف خیاباون رو سوراخ می کردیم و کف خیابون ترقه می ساختیم

قاشق زنی و از رو آتیش پریدن هم که جای خودش، همه چیز عوض شده، انگار ما هم داریم برای خودمان یک نسل می شیمف یه نسلی که با بچه های امروزی زمین تا هوا فرق داره..... یاد قدیما واقعا به خیر. یاد اون وقت هایی که مامان دعوام می کرد و بابا پشتیمون در می اومد ... یا عزیز به خیر که مدام بهمون غر می زد که از این ترقه سوپاپی ها درست نکنم. یاد کف آسفالت خیابون. یاد همه اون روزا به خیر . انگار یه خواب بود، یه خواب شیرین که دیگه قرار نیست هیچوقت تکرار بشه