چیزی دیگه نمونده . میدونستم هیچ چیزی نمی تونه جلوی فرار فاصله هامونو بگیره میدونستم همین روزاست که همه خوابهام تعبیر بشه و تو بیای .حالا یه کم دیر یا زودش چه فرقی می کنه . مهم اینه که تا تعبیرش دیگه هیچی نمونده .کاش یکی می فهمید که این لحظه ها چطوری داره به من میگذره . مست نیستم . فکر می کنم از آخرین شب مستیم تا حالا همه ی الکل خونم از بین رفته . هوشیارم انگار . اما نیستم . رو زمین نیستم . رو آسمون هم ...خواب نمی بینم . به هیچی فکر نمی کنم . خسته نمی شم . گذر زمان اذیتم نمی کنه . درد نمی کشم . انگار تو یه خلا دارم دست و پا می زنم . دارم دست و پا می زنم و آویزونم . ازین حس معلق بودن خوشم میاد . انقدر که دیگه فکر نمی کنم موقته . حس می کنم قراره خیلی زود همه چی متوقف بشه . زمان متوقف بشه . زندگی روزمره م و شب و روزم متوقف بشن . ترتیب از بین بره . عادت از بین بره . همه چیزای قدیمی از بین بره و فقط من بمونم و تو کلی خاطره و کلی دیدار و کلی بوسه
نمی دونم دل تنگی یعنی چی ! درکش نمی کنم الان اصلا و ابدا !
فقط تو انتظارم همین
Monday, January 16, 2006, posted by Night sweat at 8:16 PM
4 Comments:


At 6:40 PM, Anonymous Anonymous

سلام منم برسون

با هم خوش باشيد و لذت ببريد


راستي يه بسته مداد رنگي 24 رنگ خريدم، به ياد قديما

 

At 9:14 PM, Anonymous Anonymous

این حس قشنگت جاودان باد...باقی بقایت

 

At 1:01 AM, Anonymous Anonymous

omidvaram lahazate khoobi ba ham dashte bashid mehraboon.

 

At 11:02 AM, Anonymous Anonymous

ببين ابجي خانوم وجدانا داري راست ميگي؟