يه نقاشي كشيدم امشب . با ديانا با هم كشيديمش . يه درخت بلند بلند كه ماهو از وسط نصف مي كنه . اونوقتش درست رو اون شاخه اي كه وسط وسط ماه نصف شده هستش ، يه كلاغ سياه كوچولو نشسته و روشو كرده سمت ماه . يه كلاغ سياه كوچولو با موهاي بلند !
ديانا غصه دار بود ديگه واسم از لاست مايندش نمي خوند .
من كه ولي غصه دار نبودم فقط دهنم تلخ مونده بود . از تلخي شراب بود يا تلخي يه صداي خسته . نمي دونم . ولي ديانا بهم گفت يه صداي خسته مگه چقدر نا داره كه تو اين همه گوشش مي دي .گفت اينم پاك مي شه و اونوقت باز دست به دامن كاغذ رنگي و حصير مي شيا ...
راست كه مي گفت . يه صداي خسته ي خسته كه خون بي رمق تو رگهاي بنفشمو به جريان ميندازه و لپامو گل گلي مي كنه . يه صداي خسته كه وقتي مي خوام بخوابم ، آروم موهامو از روي گوشام مي بوسه . يه صداي خسته كه وقتي نصفه شب از دست يه كابوس فرار مي كنم ، منو تو بغل مي گيره و دلداريم مي ده ...
يه صداي خسته كه از ترس تموم شدنش ديگه گوشش نمي دم !
ديانا ميگه مي توني بري روي شاخه هاي درخت تو نقاشيت بشيني و اونوقت واسه خسته نبودن صدايي كه آرومت ميكنه ، همون صدايي كه لهجه ي غريبي داره و به اندازه ي همه ي خوابهاي دم غروب تابستوني دوسش داري و از لحن خسته ش دلت مي گيره ، به يكي التماس كني . ميگه اون بالا ، اون جا كه ديگه از تو تابلوت نمي توني ببيني ، يكي هست كه هميشه گوش ميده بهت .ميگه فقط بايد تا رنگها خشك نشده برم .
امشب بايد تا هنوز رد دستها و پاها و حرفام مي مونه روي نقاشيم برم سروقتش و حتما راجع به يه دل خسته و مرده و يه صداي خسته باهاش يه كم گپ بزنم .
به اميد ديدار محبوب رويايي من ...
Sunday, January 08, 2006, posted by Night sweat at 11:41 PM
1 Comments:


At 5:55 PM, Anonymous Anonymous

دو تا بال هم توش مي كشيدي كه وقت پرواز زياد خسته نشي