بكوي مي كده گريان و سر فكنده روم
چرا كه شرم همي آيدم ز حاصل خويش ...

نمي دونم چرا چند روزه كه با يه احساس گناه عجيب دست به گريبانم . هر چي مي خوام بهش فكر نكنم . هر چي سعي دارم توجيه ش كنم ، دست از سرم بر نمي داره كه نمي داره ... تو چند روزه گذشته ، دي شب تنها شبي بود كه خوابم هيچ ربطي به احساس گناهم نداشت يا شايد اينطوري فكر مي كنم . دائم اين شعر مياد تو ذهنم و بي اختيار زير لب تكرارش مي كنم .
حقيقت اينه كه من امروز به كوي مي كده گريان و سر فكنده اومدم و گريان و سر فكنده هم برگشتم ... حالا همه ي اينا به كنار .فكر مي كنم به سرنوشت گناه آلوده ي آنا سرگيونا دچار شدم ...شايدم نه به اون شدت ولي به هر حال نمي تونم فكر ها و تخيلات ناشي از اين احساس رو تخمين بزنم . به تو كه فكر مي كنم دچار خلسه ي خوشي مي شم.به سهم كوچيك و ساده ي خوشبختيم فكر مي كنم . خوشبختي تاريخ مصرف گذشته م ! و همين خوشبختي هم، مي شه كه گاهي منو مثل موجودي وحشي در حالت بي وزني دلچسبي قرار بده .بي وزني اي كه حتي خودمم نتونم رفتارم و تخيلاتم و روياهامو تخمين بزنم ... البته اگه اين كابوس جديد يهو خودشو نشون نده .
از كوي مي كده كه بر گشتم خسته و راضي و ناراحت به خواب رفتم و تموم مدت خواب ف ه رو ديدم ! چرا ؟ از خواب كه بيدار شدم هيچي عايدم نشده بود جز سر دردي غريب !
جلوي آينه ايستادم . مي خواستم اين كابوس جديد و اين احساس گناه آلوده ي جديد رو قبل از اينكه به عمق روحم برسه و بشه يه زخم كنار بقيه ، از خودم بيرون بكشم .نمي خواستم اجازه بدم بيشتر از اين روي آرامشم سايه بندازه .ولي جاي خودم كس ديگه اي رو ديدم كه تو آينه بهم لبخند احمقانه اي تحويل ميداد . من پر از تصويرهاي پي در پي انعكاس شدم ...
حتي خواستم ريشه ي درخت احساس و آرامش و رويامو با ديدگاه تبر ، بزنم ! اما نشد. اعتراف مي كنم نه اينكه نشه يا نتونم . بلكه نخواستم ...
ميدونم كه منو تو شكلي از سرگردوني تجربه كردي كه هيچوقت نديده بودي . مي دونم كه فهميدي يه چيزيم هست و يه چيزيم نيست ! من به همين سهم كوچيك خوشبختي هم راضيم هم راضي بودم . اگه اين سايه ي سرد احساس هولناك گناه ، آرامشم رو خاكستري نكنه ...
Thursday, December 29, 2005, posted by Night sweat at 6:45 PM
1 Comments:


At 2:29 PM, Anonymous Anonymous

نزار هیچی رو آرامشت سایه بندازه ...نزار ...