- كوچيك كه بودم بابا ميگفت آدم هميشه ميشه كه عاشق باشه به شرطي كه بخواد . مامان مي گفت عاشق هر چي كه چشمات مي بينه باش ...يادمه اولين بار كه تصميم گرفتم عاشق بشم به بابام گفتم چشمم خرمالوهاي نوك درخت رو ديده ميشه از اونا بهم بدين . مامان گفت خرمالوهاي نوك درخت هميشه ماله پرنده هاست .به بابا گفتم اما من عاشق اونام . مامان گفت عاشق پرنده ها هم باش ...
سر شبي يهو ياد اون موقع افتادم . ياد اينكه هميشه به يه چيزه ديگه هم بايد فكر كرد . اينكه ميشه عاشق خيلي چيزا بود و به خيلي چيزاي ديگه ش هم فكر كرد ...

- من هنوزم عاشق خرمالوهام . تازه هميشه به پرنده ها هم فكر كردم ، پس چرا اين همه پاييزه كه حسرت درخت خرمالومونو مي خورم ؟ نمي تونم عاشق خرمالوهاي تو ميوه فروشي بشم . مزه ي آب هم نميدن . اون همه خرمالويي هم كه شين لطف كرده بود و از درختشون چيده بود و داده بود بيارم خونه در عرض سه روز تموم شدن ! همونجوري گس و سرد ! حالا چيكار كنم؟ پريشب خواب درختمونو ديدم . خواب ديدم خشك شده . خواب ديدم بعده رفتن بابا و ما ، ديگه يه دونه هم خرمالو نداده ... بيدار كه شدم با ناراحتي آرزو كردم كاش خشك نشده باشه و نشه هيچ وقت .

- طعم خرمالو يه جورايي عجيب غريبه . به هيچي شبيه نيست . نه شيرينه نه تلخه نه بدمزه ست ...وقتي مي خواي توضيح بدي چه مزه ايه فقط ميتوني بگي مزه ي خرمالو ميده . تازه اگه گس هم كه باشه مي توني بگي مزه ش خيلي موندگاره ... خيلي خوبه مزه ي يه چيزي اينقد موندگارو متفاوت باشه ها ، مگه نه ؟ مث مزه ي خيلي چيزا كه هيچوقت از ياد آدم نميره و هيچوقت نميشه تعريفش كرد . مث مزه ي لپ هاي تو !

- اين غمي كه بعد از خدافظي كردن تو، مياد كنج دل من جا خوش مي كنه از طعم خرمالو هم موندگار تره ... اصلا انگار اين دل من ساخته شده واسه غم ! اكازيون كامل . با امكانات رفاهي تازه ! همچين جا خوش ميكنه كه رفتن از يادش ميره . همين كه ميگي خدافظ ، انگار يه تيكه از دل من كنده ميشه . ميم دوست داشتنيم هم هر وقت كه ميگه خدافظ و نيم ساعت بعدش ميره، من همينجوري ميشم . دقيقا همينجوري ... حالا لحن خدافظي تو پر از غمه و ماله اون انگار پر از حسرت ... يه دوستي داشتم كه از كلمه ي خدافظ بدش ميومد . ميگفت هيچوقت به من نگو خدافظ . طفلي خودشم نمي گفت . عادت كرده بوديم به هم بگيم فعلا ! حتي اون روزي كه برا هميشه رفت هم نگفت خدافظ . چند قدم نرفته برگشت و منو بغل كرد و گفت يهو دلم خواستت . بعد هم گفت فعلا . من بوسيدمش و رفت ... ديگه هيچوقتم بر نگشت ...

- اين همه حرف زدم تا دلتنگيمو نفهمي ... فقط همين !اين همه دلتنگي ديگه تو دلم نمي گنجه . ميم دوست داشتينم موقع خدافظي گفت سلام برسون به همه ي اونا يي كه دوست دارن سلام منو بگيرن و من بهش گفتم ميرسونم به همشون ...

نماز شام غريبان چو گريه آغازم به مويه هاي غريبانه قصه پردازم
به ياد يار و ديار آنچنان بگريم زار كه از جهان ره و رسم سفر بر اندازم ...

پ . ن : میم تعریف میکرد یه دوستی داشته همون اونور دنیا . که یه سگ خیلی خوب داشته . این سگ خیلی خوب بوده و وقتی هم کسی میرفته اونجا همه چی اوکی بوده تا اینکه می خواستن برن . یعنی موقع خدافظی از دوستشون که میشده سگه اینقد پارس میکرده ...
میگفت خلاصه ما هر دفعه میرفتیم اونجا ، جرات خدافظی نداشتیم هیچ وقت . !
وقتی داشت اینو تعریف میکرد من حس میکردم به شدت حال اون سگ رو می فهمم . به شدت درکش میکردم ...
غوطه ورم . چند روزه که تو این آهنگه مموریز آف ا گیشا ... غوطه ورم ...
فکر میکنم اسکار امسال پرت می کنن تو صورت جان ویلیامز ! حقشه . من اگه بودم همچین میزدم تو صورتش تا دماغشم بشکنه ! دیوانه می کنه منو این آهنگ ... و میم هم میگه فیلمش بیشتر...!
Saturday, December 17, 2005, posted by Night sweat at 11:41 PM
1 Comments:


At 3:59 PM, Anonymous Anonymous

بعضي موقع ها مي ترسم بيام اين جا ، خيلي وقت ها حرفها و حسهاي خودمو مي خونم .... به خصوص اين نوشته


نوشته قبليت تقريبا فوق العاده بود، از استعداد نويسندگيت استفاده كن بچه جون