دو ساعت از نيمه شب گذشته . ميم و شين دو ساعت پيش خسته از سفر برگشتن . ميم تا منو ديد گفت چرا مث ميت شدي تو ؟ شين گفت آخ گفته بودي اونجا خيلي هوا سرده ها ...
هميشه اولين جمله ها و آخرين جمله ها واسم خيلي جالب بوده !
دو ساعت و هشت دقيقه از نيمه شب گذشته . ميم و شين هر دو تو اتاق گلبانو خوابيدن . گلبانو تو اتاق من
دو ساعت و نه دقيقه از نيمه شب گذشته . من سردرد آبليمويي دارم . ( توضيح : سردرد آبليمويي به سردردي مي گويم كه همراه با تهوع شديد باشد !)
دو ساعت و ده دقيقه از نيمه شب گذشته . من به شدت گشنه هستم و در عين حال حتي فكر خوردن چيزي هم حالم را به هم مي زند .!
دو ساعت و يازده دقيقه از نيمه شب گذشته . چشمانم بي خواب سوز شده اند . ( بي خواب سوز به چشم دردي مي گويم كه از شدت بي خوابي درد بگيرند.)
دو ساعت و دوازده دقيقه از نيمه شب گذشته . كسي غير از خودم در اتاق من است كه به صداي نفسهايش عادت ندارم و امكان ندارد بتوانم بخوابم وقتي كس ديگري اينجاست . گلبانو با آن ناله هاي گاه بي گاهش موقع اين پهلو به آن پهلو شدنش كه از زمان زاييدن من برايش باقي مانده . ( حتي قبل از آن را هم مي توانم به ياد بياورم ...)
دو ساعت و چهارده دقيقه از نيمه شب گذشته . حس حسادت مدتها به خواب رفته ام به شدت تحريك شده و كم مانده از شدت حسودي يه كاري بكنم ( هنوز نمي دانم چه كاري ...به علت سردرد كندن موهايم منتفي ست )
دو ساعت و پانزده دقيقه از نيمه شب گذشته .من هنوزم با حس حسادتم درگيرم . ( احساسم مث بچه ي كوچيك و بي شعوري شده كه بي هيچ منطق و دليلي، عشق بابا و مامانشو فقط برا خودش ميخواد همينطور توجهشونو...!)
دو ساعت و شانزده دقيقه از نيمه شب گذشته .من سردمه و بدون اينكه حس پوشيدن لباس بيشتري داشته باشم نشسته ام و مي لرزم و دندانهايم را به هم مي زنم !
دو ساعت و هفده دقيقه از نيمه شب گذشته . من جيش دارم !
دو ساعت و هجده دقيقه از نيمه شب گذشته . چقدر ديگه تا صب باقي مونده ؟
...
Monday, November 28, 2005, posted by Night sweat at 2:04 AM
1 Comments:


At 8:29 PM, Anonymous Anonymous

ببيم وجدانا موهات رو نكني هااااا ... خيلي با حال بود حس ت كرديم