اینم دومیش
اومده میگه دیشب خوابتو دیدم یه عالمه . ولی همش دیالوگ بود . چون قرص خواب خورده بودم چیزی ازش یادم نمیاد فقط یه جمله ت مونده تو ذهنم .
میگم چی ؟
میگه آخرین جمله ت خوب یادمه ...گفتی محل تجلی ِ حضور من است ...
میگم چی ؟
میگه نمی دونم . خودمم برام عجیبه که چی محل تجلیه حضورته . ولی یادمه که حرفات راجع به شادی بود
...
و من فکر کردم که می دونم کجا محل تجلیه حضوره منه . اونم درست همون دیشب که اون خواب دیده ...من شاید چند ساعت قبلش همونجا بودم . همون محله تجلیه حضورم .
و اشکام سرازیر شدن نه به خاطر غصه یا غمی . به خاطر تجربه احساس عمیق و جدید و عجیبی که داشتم . اون احساس ارضای عمیق روحی رو میگم ... یه چیزی ورای همه ی ارضاهای جسمی...
یه حس عمیق تر و عجیب تر ...حسی که باعث تجلی میشه .دقیقا باعث تجلی میشه . و راستی دیشب هم تا صبح خوابه دستاتو می دیدم . خواب دستاتو و اونا رو حس می کردم . اثر نوازش غریب شونو حس می کردم و به شدت آروم بودم ...

خوبه که هستیم خیلی زیاد !
Wednesday, November 23, 2005, posted by Night sweat at 9:50 AM
1 Comments:


At 10:27 AM, Anonymous Anonymous

شادی ارمغان قلبیست که سرشار از تجلی حضور توست