ببين !
مي خوام بهت بگم كه ...
يعني راستش چيزه ، ميدوني ...
تو معجزه مي كني . همين !
نمي دوني كه چقدر دلم لك زده واسه نگاه باروني استواييت...
دلم لك زده واسه يه سه شنبه و ذوب شدن دلتنگي...
دلم لك زده واسه يه نيمه شب و غافلگير شدن وسط رويا...
دوست دختر اسپنيشم ميگه خواب تو و منو ديده كه با اونا تو ساحل افريقايي مديترانه قدم ميزديم و آواز مي خونديم ! و بعد غش غش ميخنده و ميگه خواب عجيبي ديدم مگه نه ؟ .
منم لبخند زدم بهش . از همون لبخندايي كه از تو ياد گرفتم و گفتم: Das Weiss ich nicht !
آخه اون الان يازده ماهه تو آلمان عاشق شده و همونجا مونده !
مگه اسپنيشام خواب مي بينن ؟ اونم خوابهايي از جنس خوابهاي من و تو ؟!