قبل بيهوشي :
حالت خوبه ؟ خوبم ولي سردمه ...الان گرم ميشي اگه تا سه بشمري . يك دو راستي دكتر قيافت خيلي واسم
.
.
.
روز بعد

اين پا ديگه واسه من پا نميشه . با اونهمه مسكني كه خوردم فقط پنج ساعت خوابيدم . فكرشو بكن چقدر كلافه ام . و فكر ميكنم به اين سادگيا حالم سر جاش نياد ... دو سال گذشته دكتر تو كه نمي خواي بگي هنوزم عاشقمي ؟ تو اين بي بند و باري مستانه ي بي قاعده اي كه گير كردي جايي هم واسه عشق گذاشتي ؟
آخ چقدر بهت احتياج دارم كاش بهم زنگ ميزدي . كاش صداتو مي شنيدم . آخ چقدر دلم ميخواست اينجا بودي سر انگشتاي پامو ميگرفتي تو دستات و فشارشون ميدادي ...آخخخ نميدوني اين خستگي مثل زالويي به رگهاي تنم چسبيده و خونمو ميمكه . فكر ميكنم باز مجبورم بدون حضور روح واقعي و حقيقي ام تو اين دنيا زندگي كنم . همه شور و هيجان واقعي ام رو تو سرنگهاي ونوفر به دنيا تقديم مي كنم . از همه ي اينا بدتر اينه كه تو اينجا نيستي . نه اينجا و نه هيچ جاي ديگه ...تو خيلي دوري اين يه واقعيته و معلوم نيست كي دوباره بتونم بيام پيشت . ...آخ خدا چقدر ازين پاي لعنتي كه سر ناسازگاري گذاشت و همه ي زندگيمو فلج كرده متنفرم . احساس ميكنم به صليب كشيده شدم تا همه ي گناهام بخشيده بشه . خب بايد اعتراف كنم تو اين خماري كه بهش مبتلا شدم بخش عيني و بي واسطه ي وجودم نياز به گرمي و نوازش داره . نياز به برقراري ارتباط با روح كسي . نميدونم چرا حالا بايد اين موضوع كاملا بناگاه و چنين آشكار از عمق مخمصه ي دروني ام به سراغم بياد .حالا كه تو رختخواب افتادم و به تنم چيزي به اسم پا وصله كه بتازگي از زير تيغ جراحي اومده بيرون و حالام رفته تو يه جسم سنگين و سفيد و يكدست و از همه بدتر معلوم نيست تا كي بايد اينطوري بمونه . فكر ميكنم مثل دختر سينيور راپاچيني هستي كه طوري بار اومده بود كه بتونه يكه و تنها با غذا و هواي مسموم خطرناكي كه از گياه سمي كميابي به بيرون تراوش مي كرد زنده بمونه . اون ابدا نمي تونست در دنياي عادي زندگي كنه و اونايي رو كه قصد داشتند از دنياي عادي بهش نزديك بشن خطر مرگ تهديد ميكرد . خب اين همون چيزيه كه منم مدتي بهش تبديل شده بودم . خيلي ها رو آزار دادم . از فرط استيصال چون ميخواستم به دنياي عادي برگردم و زندگي كنم و عشق بورزم . خب نمي تونستم .
اگه مرد بودم رماني راجع به زن بودن مي نوشتم . چرا بايد هي گريه كنم و در برابر هر پيشامدي متعجب بشم ؟ بايد در جسم و روح قوي باشم . بايد سعي كنم ياد بگيرم تو اين نا اميدي چطور روحمو وسيع كنم . بايد بدونم خودمو در كجا و وقف كي بكنم ؟يا اصلا چقدر بايد خودمو وقف كسي بكنم ؟ خدايا نزار نا اميد بشم و افتخار و غرورمو براي بدست آوردن آرامش دور بريزم . نبايد با نوشيدن و آزردن خودم از دست همه فرار كنم . نبايد به همه بگم چقدر خون دل مي خورم . چقدر روزي پس از روزي اين خون قطره قطره مي چكه و جمع ميشه و مي ماسه ...آخ لعنت به اين درد پا ...
Thursday, September 29, 2005, posted by Night sweat at 11:38 PM
4 Comments:


At 10:29 AM, Anonymous Anonymous

tooye in neveshte be kheili masaele zarif eshare kardi ke badan darbarashoon minevisam vali felan omidvaram oon jesme sakht va sefid ra in baar pish az moed baaz nakoni va har che saritar khoob beshi

 

At 1:29 PM, Anonymous Anonymous

تو لابد خیلی خوشگلی نه؟

 

At 1:30 PM, Anonymous Anonymous

کجای آسمون می شه تو رو دید؟

 

At 4:20 PM, Anonymous Anonymous

kheili barat doa mikonam ASAL va omidvaram keh kamelan pat behtar beshe!samimaneh arezooye salamatito daram