باید اعتراف کنم که از زندگی بدجوری عقب موندم . همون دیشب که ده دقیقه قبل خواب به طرز معجزه آسایی فکرم رفت طرف کارایی که باید می کردم و هنوز نکردم و الانم همش 15 روز دیگه تا رسیدن پاییز مونده اشکم در اومد !!! کلی کتاب نخونده دارم . کلی فیلم ندیده دارم . کلی مقاله ی ننوشته دارم . و از همه بدتر کلی کار تلنبار شده ی اداره ای و خونه ای .رنگ زدن اتاقم و تغییر دکوراسیون از روی مجله های معماری داخلی و طراحی دکوراسیونی که سه هفته داداشمو کشتم تا واسم با چن تا از طرحهای خودش بفرسته و هنوزم تصمیمی راجع بهشون نگرفتم , تو الویتن چون باید قبل از پاییز آماده بشه . از بهار تا حالا تار عنکبوت بسته گوشه کنارای اتاقم از بسکه حوصله نداشتم هیچیو جابجا کنم یا حتی تمیز کنم ( خجالت کشیدم )
بهار تصمیم گرفته بودم طی یک اقدام ضربتی همه ی کتابای نخوندمو بخونم و دیگه نزارم رو هم تلنبار بشن . تقریبا هم موفق بودم اونقدر که تو کافه تو خیابون تو مترو حتی تو پارکی که صبحا توش می دویدم همش کتاب دستم بود .دوباره نمیدونم چی تو این تابستون لعنتی بود که از حال و حس انداختم ! حالا 8 تا کتابی که از اول تابستون خریدم با این 5 تا کتابی که سر جمع به عنوان کادوی تولد گرفتم رو هم جمع شدن . توشون این خاطرات سیلویا پلات که عین میم بهم کادو داد و اون مجموعه داستان گی دو موپاسان بیشتر از همه چشمک میزنه. باید زودتر شروعشون کنم . امروز صبح هم رفتم و باز طی یک اقدام فوق ضربتی اسممو دوباره نوشتم کلاس فرانسه . باید اونو هم تموم کنم . یه برنامه ی مفصل هم نوشتم واسه عصرا و روزای تعطیل . فعلا که تا روز 27 پر شده . 28 هم که وقت دکتر دارم از بس رو در و دیوار نوشتم یادم نره و هی هر روز با خودم تکرار می کنم اینجا هم می نویسم که یادم نره . سینما ,تئاتر , انجمن , و از همه ی اینا هیجان انگیز تر ریاضی ! مدتها بود که دلم میخواست وقت پیدا کنم و تو زمینه ی بورس و سهام مطالعاتمو بیشتر کنم ! خودم باورم نمیشه که اینقد رعاشق هیجان و استرس این کار باشم . شایدم عاشق آمار احتمالات ریاضیاتی که طی چن سال خیر سرم درس خوندن پاس کردم..به نظرم تنوع جالبی باید باشه تو زندگیم و البته فرصت فکر کردن به مزخرفات رو ازم میگیره . می تونم از قدرت پیش بینی یا همون حس ششمی که بهش زیاد بالیدم استفاده کنم . می تونم از قدرت به روز بودن اطلاعاتم استفاده کنم و همینطور از درصد درست بودن حدسیاتم ! کار خیلی هیجان انگیزیه . به هر حال یه سری کتاب گرفتم راجع به بورس بین الملل( من چرا آخه اینقدر بلند پروازم ؟) و خیلی زود هم با دو سه نفر آدم باحال در این زمینه آشنا شدم .حتی یکم که واسم توضیح دادن بی طاقت شدم واسه شروع کار . قراره یه ماه باهاشون باشم و کنارشون کار کنم تا بتونم خودمو محک بزنم . به هر حال ریسک زیادی داره و من اصلا آدم محافظه کاری نیستم بدبختانه !
بوی پاییز این روزا حسابی سر حالم میکنه . دویدن صبحها تو پارک رو هم از امروز شروع کردم. برای اینکه واسه این پروژه ی جدید باید حسابی سر حال و پر انرژی باشم و بتونم بقیه رو هم به کار وادار کنم . اولین باره که یه همچین پروژه ی نفس گیری رو دستم دادن و تصمیم دارم حسابی خودمو نشون بدم .این روزا عصرا که میشه یهو یاد شبهای بلند پاییز و زمستون می افتم و نمیدونم چرا دلم واسه چکمه های مشکی چرمم تنگ میشه . حتی دلم واسه کلاه شال گردنی که پارسال بافتم هم تنگ شده .واسه پالتوی سرمه ایم که مامانم از کانادا آورده و مخصوص سرمای اونجاست .واسه دامن کوتاه پشمی زرشکیم که فقط یه بار تو مهمونی سالگرد ازدواج دوستم پوشیدمش .حس بیقراری که واسه این چیزا دارم خیلی دلچسبه. به خودم دلگرمی میدم که مامانم یه خورده حالش بهتر بشه خیلی وقت آزاد پیدا میکنم . از شنبه ی دیگه هم سر کلاسای تدریسم حاضر میشم .چهار ساعت تدریس تو هفته چیزی از آدم کم نمی کنه ,کمک به شرایط فعلی اقتصادیمم میشه تازه .این مدت کسلی و بی حوصلگیم خیلی خیلی بی حساب کتاب و بی بند بار خرج کردم . از خودم حرصم گرفته ! باید جبران کنم ! سر حال و پر حوصله .
خندم گرفته پاییز که میشه کار می کنم حسابی و تموم بهار و تابستونو تقریبا می خورم و می خوابم و به همون چندر غاز حقوق کارمندی بدون اضافه کار و ماموریت بدلیل تنبلی قناعت می کنم ! اه اه اه چه زندگی نکبتی داشتم و خبر نداشتم !اگه بهم رو می دادن سر کار هم نمی رفتم ! خدا مرگم بده .
Tuesday, September 06, 2005, posted by Night sweat at 11:04 AM
2 Comments:


At 12:20 PM, Anonymous Anonymous

پاییز هنگامه‌یِ بیداری است. حتی خدا هم خمیازه‌ای می‌کشد و تن از رخوتِ تابستانه‌اش می‌شوید و آبی بر سر و روی زمین می‌ زند.

 

At 9:53 AM, Anonymous Anonymous

خوش عروسیست جهان از ره صورت لیکن / هر که پیوست بدو عمر خودش کاوین داد...