شاه نشين چشم من
.
.
.
و من شگفت آورترين شب شهريور ماهي را با آنهمه آرامش و شوري كه او يكجا به من بخشيد، گذراندم . شگفت آورترين و روشن ترين لحظه ها را ، با روياي شانه به شانه ي او قدم زدن بر روي شن ها در نيمه شبي خاموش و شفاف و شرجي سرشار از آرامش .نيمه شبي كه جز من و او - تنها شبگرد شريف كوچه باغ رويا - و درياي شوريده ، هيچكس شاهد عشقبازي هامان نبود
حتي چشمان ماه و ماهيها - اين عاشقان ديرينه ي تمام شبها- هم از شراره هاي آتش شعله ور شده ي عشق خاموش ما ، بسته بود...
و من از شرابخانه ي چشمان نيمه مست او نوشيدم و خودم را در آغوش ساحل رها كردم و تنم را به نوازش شن هاي مرطوب سپردم و موهاي پريشانم را به انگشتان او گره زدم و او مرا ميهمان بوسه هاي پر شتاب و آغوش طهورايش كرد ... و ما پابه پاي عشق بازي دريا و موج هاي فريبنده اش ، شب زنده داري كرديم ...
باور مي كنيد ؟! هنوز هم تا مغز استخوانهايم بوي شور درياي شبزده را مي دهد !
Sunday, August 28, 2005, posted by Night sweat at 11:59 PM
1 Comments:


At 8:26 PM, Anonymous Anonymous

و سرانجام بيداري خورشي....خيالم راحت شد. بابا داشتي دق مرگم ميكردي . خدا پدرشو بيامرزه كه رحم و مروت سرش ميشه . كاش زنها هم به همين دست و دلبازي بودن.